به گزارش پارس به نقل از الف، مطمئنا ایران نسبت به دولت اسلامی تهدید بزرگتری است. اما این نکته چیز زیادی نمی گوید. (تغییری در تحلیل ها ایجاد نمی کند)

دنبال کننده های سیاست خارجی آمریکا در ماه جاری متوجه پیام نه چندان پنهانی از زبان تعدادی از افراد مرتبط با سیاست خارجی آمریکا شدند. آغازگر این جریان سناتور لیندسی گراهام بود که در برنامه "دیدار با مطبوعات" به چاک تد گفت: "ایران نسبت به داعش تهدید بزرگتری برای آمریکا است". پس از آن در این هفته، دوبار این ادعا با همان مضمون تکرار شد، اول توسط تام فریدمن:

درسته، پس ما یاد گرفته ایم که با ایران در لبه جنگ و صلح زندگی کنیم، اما نبایستی حداقل "دولت اسلامی" (داعش) را بمباران کرده تا تکه تکه شده و به نابودی آن کمک کنیم؟ حالا من به اندازه همه از داعش متنفرم، اما بگذارید سوال متفاوتی را مطرح کنم: آیا بایستی داعش را مسلح کنیم؟ یا بگذارید سوالم را بگونه ای دیگر بپرسم: چرا ما پس از یازدهم سپتامبر، برای سومین بار بجای ایران می جنگیم؟

و حالا دیوید پترائوس جدی در مصاحبه با لیز اسلای از واشنگتن پست:

من فکر میکنم عراق و نیروهای ائتلاف پیشرفت های قابل ملاحظه ای در مقابل دولت اسلامی داشته اند. در واقع من میخواهم عنوان کنم که تهدید اول نسبت به ثبات بلند مدت عراق و در ابعاد وسیعتر در سطح منطقه، نه دولت اسلامی که شبه نظامیان شیعه می باشد که بسیاری از آنها از طرف ایران حمایت – و تعدادی نیز هدایت – می شوند. رژیم فعلی ایران در منطقه متحد ما نیست. اینها در نهایت بخشی از مشکل هستند و نه راه حل. هرچه تسلط ایران بر منطقه بیشتر مشاهده شود، افراط گرایی سنی و ظهور گروه هایی مانند دولت اسلامی افزایش می یابد. با اینکه ممکن است ایالات متحده و ایران منافع مشترکی در شکست داعش داشته باشند، اما منافع ما بطور کلی متفاوت می باشد.

با خواندن سومین نظر از این دست، اعلام میکنم که این استدلال تبدیل به یک نُرم شده است.

حالا سه واکنش درخور نسبت به این نوع اظهار نظرها وجود دارد. اولین واکنش که به ذهن می رسد، موافقت با ارزیابی گراهام، فریدمن و پترائوس می باشد.

ایران منابع عظیم انرژی، بعضی از مناطق ژئوپولتیک استراتژیک، یک حکومت واقعی، یک برنامه هسته ای، یک نیروی نظامی مرسوم، تعداد زیادی از نیروهای شبه نظامی و مسلح نه چندان مرسوم، تعداد زیادی از جامعه جوان و یک تمدن پر غرور را در اختیار دارد. دولت اسلامی تعدادی از حوزه های انرژی، تعداد کمی نیروی شبه نظامی، گروه کوچکی از جوانان و بخش هایی از سوریه و عراق را کنترل می کند. یک بازیگر ظرفیت های به مراتب بیشتری از بازیگر دیگر دارد. به بیان دیگر کاملا مشخص است که ایران تهدید بزرگتری برای منافع ایالات متحده در منطقه نسبت به دولت اسلامی می باشد.

واکنش دوم این است که پرسیده شود با این ارزیابی چه باید کرد. بر خلاف واکنش اول، کاملا مشخص نیست که "تمامی همکاری ها با ایران بایستی پایان یابد."

در واقع اگر کسی دقیق شود در می یابد که پترائوس و فریدمن نسخه های کاملا متفاوتی برای سیاست ایالات متحده ارائه می دهند. فریدمن اشاره می کند که ارتش آمریکا بسیاری از دشمن های ایران را از بین برده و اینکه شاید بایستی به این کار پایان دهد. پترائوس کاملا برعکس ایالات متحده را به فعالیت بیشتر در عراق تشویق می کند. من انقدر باهوش نیستم که بدانم کدام یک از این نسخه های پیشنهادی درست است، اما انقدر می دانم که پیشنهادهایشان حتی اگر بر فرض مشابهی بنا شده باشند، کاملا متفاوت هستند.

همانطور که فریدمن و پترائوس اشاره کرده اند، زمان هایی بوده و هست که منافع ایالات متحده و ایران با هم منطبق شده اند. هیچکدام؛ نه تهران و نه وانشگتن افغانستان تحت کنترل طالبان را نخواسته و نمی خواهند. البته این بدان معنی نیست که معامله بزرگ با ایران را با روی باز بپذیریم. این بدان معنی است که در هر صورت همکاری تاکتیکی چه در موضوع مبارزه با دولت اسلامی یا سوالات مربوط به موضوع هسته ای – گزینه ای است که بایستی روی میز باشد.

همین حالا افراد زیادی در واشنگتن هستند که استدلال های فوق را به سخره می گیرند، ارزیابی آنها از روابط ایران آمریکا از درون لنز " تئوری جمع صفر" می باشد. اگر ایران چیزی از همکاری بدست آورد، پس ایالات متحده بازنده محسوب می شود.

نتیجه گیری ای که به نظر من بی معنی است. نکته ای که در واکنش به سخنرانی نتانیاهو بدان اشاره کرده ام:

موضوع اصلی سخنرانی نتانیاهو این بود که ایران چنان بازیگر منطقه ای بدی است که هر توافقی که توانایی های خراب کاری ایران در خاورمیانه را در نظر نگیرد یک توافق بد است. اما پیش فرض چنین استدلالی این است که موافقت با هر معامله ای، به این معنی است که ایالات متحده دیگر از توانایی خود برای عقب راندن ایران از سوریه، یمن و دیگر کشورها استفاده نخواهد کرد. او تصور می کند که کشورها بدون توافق در تمامی حوزه ها، نمی توانند در یک حوزه سیاستی به توافق دست یابند.

چنین تفکری واقعا بی معنی است. در حقیقت عملکرد مناسب دادگاه ادعاهای روابط ایران-آمریکا (مربوط به قرارداد الجزایر) در خلال چند دهه روابط خصمانه ایران و آمریکا، نادرست بودن چنین تفکری را نشان می دهد. هیچ توافقی مانع مخالفت آمریکا با ایران در موضوعات مورد نظر نتانیاهو نخواهد بود.

البته اگر بخواهم صادق باشم، نگرانی ای که یک رویکرد کاملا جدید نسبت به ایران برای منافع آمریکا ایجاد می کند را درک می کنم. اما در حال حاضر هیچگونه شواهدی برای اخذ چنین رویکردی وجود ندارد.

این ادعا که یک طرف تهدید استراتژیک بزرگتری نسبت به طرف دیگر می باشد، نبایستی موجب حذف همکاریهای تاکتیکی به عنوان یک گزینه قابل قبول در سیاست خارجی گردد. اگر چنین رویکردی اتخاذ شد بایستی اذعان نمود در دنیایی زندگی می کنیم که سخنرانی های سیاسی احمقانه بر تحلیل های سیاست خارجی ما غالب شده اند.