مذاکره یا اتمام حجّت؟

برخی دوستان در شبكه هاي اجتماعي، تأکید دارند که آنچه ابی عبدالله(ع) در واقعه کربلا انجام داده، اتمام حجّت بوده و نه مذاکره (به معنای اصطلاحی آن).

البته سخن این دوستان در مورد برخی گفتگوهای حضرت با فرماندهان یا سپاهیان مقابل، درست است؛ آنجا که امام از نسَب خویش می گوید و فرمایش پیامبر را خاطرنشان می سازد و ترجیح آخرت به دنیا را گوشزد می کند و ...، در همین فضای اتمام حجّت قرار می گیرد.

اما بخشی از گفتگوها مشخّصاً در قالب همین مذاکره اصطلاحی قرار می گیرد؛ یعنی آن مواردی که سیّدالشّهداء از خواسته اوّلیه (ورود به کوفه برای شورش علیه حکومت وقت) کوتاه می آید و به حرّ بن یزید ریاحی – فرمانده وقت سپاه کوفه - پیشنهاد می دهد که به مدینه بازگردد و البته ابن زیاد با این پیشنهاد مخالفت می کند و دستور می دهد که حسین و یارانش را کت بسته نزد او ببرند. و خصوصاً در مرحله بعد که به عمر سعد – فرمانده وقت سپاه کوفه – پیشنهاد می دهد که به یکی از سرحدّات (مرزهای سرزمین اسلامی) برود. این یعنی هم عقب نشینی از هدف اصلی (ورود به کوفه و قیام سیاسی) و هم حتّی عقب نشینی از بازگشت به وطن.

حتّی این معادله را می توان در چارچوب مذاکره برد – برد هم ارزیابی کرد. به نظر می رسد امام حسین با رفتن به مرزهای سرزمین اسلامی، جان خود و خانواده اش را در امان نگه میداشت و در عین حال، شورش و قیام علیه حکومت وقت هم منتفی می شد. فرض کنید ابن زیاد و یزید، کمی عقل (به همین معنای دنیوی اش) داشتند و این پیشنهاد را – همانگونه که عمر سعد در مکتوب خویش، اصرارکرده بود – قبول می کردند. این در واقع با وصیت معاویه به یزید درباره امام حسین هم سازگار بود. در این صورت، آن بدبخت ها احتمالاً می توانستند مدّت بیشتری حکومت کنند و ننگ واقعه عاشورا هم بر پیشانی شان نمی نشست. سیّدالشّهدا و بنوهاشم هم در یکی از سرزمین های مرزی، در انزوای سیاسی – و البته عدم بیعت با حکومت یزیدی – زندگی می کردند.

سعایت شمر نزد ابن زیاد – که اگر حسین را رها کنی، چه خواهد کرد و دیگر بدو دست نخواهی یافت – با حقیقت شخصیت اباعبدالله سازگار نبود؛ چه آنکه وقتی حضرت عهد و پیمان می کرد که کاری به قیام کوفه نداشته باشد و به سرحدّات برود، حتماً بر سر عهد خویش می ایستاد. این معادله، قابل تطبیق با همین مذاکره اصطلاحی است که دو طرف از بخشی از درخواست های اوّلیه کوتاه بیایند و به یک نقطه توافق برسند. البته همانطور که در پست قبلی هم نوشتم، خط قرمز ابیعبدالله پابرجا بود: «عدم بیعت با یزید» که در چارچوب شعار "هیهات منّا الذّله" قرار می گرفت.

صرفنظر از دعواهای سخیف سیاسی، این واقعیّت های تاریخی واقعاً قابل استفاده و بهره گیری هستند؛ هم مذاکره و نرمش، هم تحفّظ بر خطوط قرمز. 

پ.ن: در برخی نقل های تاریخی (مانند انساب الاشراف بلاذری) آمده که سیّدالشهداء پس از دو پیشنهاد بازگشت به مدینه و رفتن به یکی از سرحدّات، پیشنهاد رفتن نزد یزید و پذیرش حکم یزید را هم مطرح کرده اند که قطعاً اشتباه است و جزو انتساب های غلط امویان می باشد. اما دو پیشنهاد اوّل تقریباً در تمامی نقل ها و منابع اصیل تاریخی – حتّی مثل الارشاد شیخ مفید – آمده است.