هفده‌هجده ساله بودم که در سفری تصادفی شانزده‌هفده روزی مُسافرِ لُبنان شدم | اجمال‌اش اینکه سفری بود شخصی و سه‌نفره به سوریه همراهِ سیّدعلی‌آقاموجانی که بعد‌ها شُد از مقاماتِ معتبرِ وزارتِ‌خارجهء خودمون و همین محمّد‌آقایِ نوری‌زادِ خودمون به قصدِ برنامه‌سازی برایِ شبکه هنوز تاسیس‌نشدهء سه سیما که قرار بود به پیشنهادِ مُشترکِ او و حاج‌منصورِارضی با محوریّتِ امربه‌معروف و این‌ها تاسیس‌شود... که بعد‌ها جورِ دیگری‌شُد | بماند که در آن سفرِ جوانانه که به خرجِ دولتِ سوریه چه دخلی از میزبان درآوردیمـ و چقدر خندیدیمـ! | و از آنجا که دُنیا دارِمکافات است خیلی طول‌نکشید ایامی که باری،... از سحر تا شامـ در دلِ آن‌وقت‌ها آدمـ‌تر خود سخت می‌گریستمـ! 

درواقع همین‌که جنابِ اختری سفیرمحترمِـ ایران در دمشق معرفی‌نامهء رفیق‌امـ محمدسعید‌مهدویِ‌کنی را اشتباهی به‌جای توصیهء آیت‌الله‌مهدویِ‌کنی جدّی گرفت و از بابِ حال‌دادن! و در غیابِ همسفرانمـ و بی‌هیچ پولی و ویزایی و آشنایی و دانستنِ کلمه‌ای زبانِ عربی و از این افزودنی‌هایِ غیرِمفید! با ماشینِ سفارتِ ایران و به قصدِ بازدیدی چندساعته راهی بیروت‌امـ کرد خُدایی بود که از‌‌ همان عصرش برایِ بیش از دوهفته در میانهء جنگِ داخلیِ لُبنان گم‌شُدمـ! (سفیرِبندهء خدا از کجا می‌دانست نامِـ کوچکِ حاج‌آقایِ‌مهدویِ‌کنی چیست! و من؟ شُما بودید صدایش را درمی‌آوردید؟ :) ) 

باری... لُبنان جایِ غریبی است بچّه‌ها! و برایِ من غریب‌تر همـ می‌نمود وقتی مُهرِنماز باتُربتِ تهران در خانه‌هایِ اهلِ جبل‌عامل می‌یافتی! وقتی این بیرقِ سه‌رنگِ الله و الله‌اکبر نشان را بر فرازِ هرکویِ و برزن می‌دیدی! وقتی مومن‌تر‌هایشان مخرجِ حروفِ صادهای صلوات را مثلِ ما سین تلفظ می‌کردند! و اصلا به این عکس‌هایِ لُختی‌پُختی که از استخر‌ها و کاباره‌هایِ ژونیه و روشه چاپ‌کرده و بعدش متلک می‌اندازند که اندوهِ لُبنان کُشت ما را و... این‌ها نگاه نکنید! حتّی یک‌پانصدهزارمـ دوست‌دارانِ آن‌جایی ما آن‌جوری نیستند. به‌جایش در گلزارهایِ شُهدایِ ایران به‌راحتی می‌شود مزارِ پاکِ صد‌ها جوانِ لُبنانی را بیابید که به‌جایِ برخی از هموطنانِ بُزدلِ خودمان که در سال‌هایِ جنگ در پوستِ‌گوسفند و این‌ها از کشور فرار می‌کردند روبرویِ ارتشِ بعثِ عراق ایستادند و بی‌هیچ چشمداشتی و درنهایتِ گمنامی برایِ حفظِ این پرچمِـ نازنین که از چشمـ آن‌ها نشانه‌ء اسلامی ناب و ایمانی به غایت انسانی بود، به شهادت رسیدند

ببخشید! درمجازستان بایدکوتاه نوشت وشرمنده اگر طولانی‌شُد! امّا می‌دونید رُفقا؟ در رمضانی چنین بلبشو و خونین و سهمگین که از عراق تا سوریه و از افغانستان تا غزّه اوضاع این‌جوری‌ها است... یه‌جورش همـ این‌است که ایرونی‌بودن مسئولیّتِ سنگینی باشد رویِ دوشِ تک‌تکمان ...