از این خونه‌ها که توش باید بوی غذای مامان‌بزرگ بپیچه و وسط حیاطش یه حوض آبی باشه و گوشه‌ی تراسش یه تاب سفید بزرگ فلزی و توی پذیراییش یه کرسی گرم... از این خونه‌ها که یاس و شمعدونی‌هاش یه عالمه زمستون رو بهار کردن و کُنده‌ی درخت‌هاش پر از دایره‌ست... از این خونه‌ها که توالتش ته حیاطه و شب‌ها از ترس سوسک و مارمولک و روح و موجودات عجیب هیچ‌وقت جرأت نمی‌کنی بری دستشویی... از این خونه‌ها که حتما درخت خرمالو یا عناب تو باغچه‌ش داره... از این خونه‌ها که لازمه‌ی سر پا موندنش، نفس کشیدنِ پدربزرگ و مادربزرگته... که اگه نباشن، کلِ عشق و صفای خونه از بین می‌ره و ازش به جز شاخه‌های خشکیده و گلدون‌های خالی و حوض بی‌آب و کابینت‌های زنگ‌زده‌ و دیوارهای ترک‌خورده و سقفِ نم‌کشیده چیز دیگه‌ای باقی نمی‌مونه... از این خونه‌ها...