سالهاست،هر بار که راهىِ کربلا میشم،دچار احساس شوق و ترس توامانم!
شوق رسیدن،ترس نرسیدن...
کدوممون میتونیم سرمون رو بالا بگیریم و بگیم،این دعوت ها از لیاقت ماست؟ نه! به لیاقت اگر باشه،در رو سالهاست باید به روى من ببندند
نمیبندند چون به لطف و کرامت خودشون نگاه میکنند
نمیبندند چون به کوتاهى ها و خرابى هاى ما نگاه نمیکنند
نمیبندند چون میدونند بالاخره این عشق،یه روزى نجاتمون میده
حالا که دوباره دارم میام هنوز به من امید دارى جان دلم؟
من اماّ هنوز و همیشه،تنها به تو امید دارم
خوشا امید من که نا امید نمیشه هرگز!
و ببخش که امید تو رو در "حسینى بودن"همیشه نا امید کردم...