در هیئت شکوفه‌ای سپید بر نازکای شاخه‌ای نورسته با تو سربرآورده‌ام جوانه زده‌ام بار و بر شده‌ام بر درختی کهنسال و تنومند اما تو را گل خواندن‌ات فقط، سزاوار نیست. که هزار هزار گلستان از گوشه‌ی نگاه‌ات چکه می‌کنند. در حجم ِ سرخی ِ سیب و در حرارت ِ سوزان ِ آغوش‌ات شیرینی ِ قند شده‌ام بر گوشه‌ی لبان‌ات اما خنده‌ات را به میوه‌ای ماننده کردن، سزاوار نیست. چه، هر باغ که بَر می‌دهد؛ تو در هوایش نفس کشیده‌ای. با برگ‌های ِ ریزان، بر مهر ِ روی ِ ماه ِ تو بر زمینه‌ی باروری‌ات آرمیده‌ام جان‌ام را به ریشه‌ی تو بخشیده‌ام اما همین فقط به یکّه رنگی تو را صلا دادن، سزاوار نیست. که قامتت، سر بسی فرازتر از رنگین‌کمان آفرینش دارد. در بلورهای برف با تو بر شاخساران نشسته‌ام در قطره‌های باران با تو باریده‌ام جاری شده‌ام دریا شده‌ام اما سزاوار نیست تو را خواستن‌ام فقط که در جوی ِ خشک ِ چشم ِ زمین جاری باشی. در گستره‌ی بیکران ِ چه بسیار آسمان‌ها _که شمارشان از هفت بیش است_ بر شانه‌های باد با تو گشته‌ام آفرینش را به تمامی، به تماشا نشسته‌ام اما هر چه دیده‌ام تو بوده‌ای بر پهنه‌ی دریاها و صحراها بر بلندای کوه‌ها و فرود دشت‌ها و در هزارتوی جنگل‌ها _که رسیدن به شباهت ِ ژرفای ِ زلف ِ تو در دل‌هاشان ماسیده_. پرنده نیستی؛ تو پروازی. که رهایی را در اقیانوس ِ بی‌ساحل ِ چشم‌هایت منزل داده‌ای. #محمدصدرنیا @mohamadsadrnia #یک_بیتفاوت_معاصر ‌@YekBitafavotMoaser