پاییز آمد و مهر می شود و من باز به گذشته می روم و کودکی می شوم که در کوچه ی مدرسه دست پدر را رها می کنم و با ذوق دیدن دوستانم لی لی و شاد و شنگول به سمت در مدرسه می دوم ... بزرگتر می شوم نوجوانی پر شر و شور و مهر می شود و یاد گرفته ام دختر در خیابان نمی دود و بلند بلند نمی خندد ولی مگر می شود عاشق شد و برای دیدن عشق راه مدرسه را ندوید؟! مگر می شود از کنار عشق نوجوانی ات گذر کنی و قهقه خنده سر ندهی و حواسش را به خودت پرت نکنی ... مگر می شود غروب های پاییز را به عشق فردای مدرسه و جمع دوستان شوخ و شنگ و راه مدرسه با عشق نگذرانی؟! من عاشقانه های پاییز را خوب چشیده ام و دلتنگ لحظه های بی خیالی زنگ تفریحم و دلشوره های کلاس بعدی که شاید این زنگ معلم نیاید و کلاس به شادی و خنده بگذرد.