سالگرد تولد #مادرم .
پشت همان میز گرد کوچک خانه اش نشسته. میزی که سال ها از پشت آن نگاهش کردیم، حرف زدیم و طعم غذاهای خوشمزه اش را چشیدیم. میزی که جانمازش را آن جا پهن می کند و پیشانی به نیایش می گذارد. مدت ها است نمی تواند دو زانو بنشیند. مدت ها است بعد از ظهرهایش را در مطب پزشکان سپری می کند. .
چقدر رنگ مغز پسته ای برازنده اش شده. نمی توانم او را جز با پیراهن عشق تصور کنم. مادرم زیبا است و رازی در زیبا رو بودن مادران جاری است. رازی شکل گرفته از نوری که هنگام خم شدن روی گهواره کودک بر شانه شان تابیده. 
مادرم آن جا پشت کیک سالگرد هشتاد و دو سالگی اش که فکر می کنم از بی بی قیطریه تهیه شده نشسته. فروتنانه می خندد، بی آن که هیچ یک از پنج فرزند پراکنده اش در گوشه کنار دنیا کنارش باشند. صدایش می آید "... اخم هایت را باز کن، ابروانت را بالا ببر، موهایت را شانه کن پسر جان". 
دلم پر زده برای آغوشش.