گاهی دلم میخواهد دنیا را دست کاری کنم
بی هیچ دغدغه فکری، جامدادی ام را باز کنم
پاک کن در دست گیرم و محو کنم تمام بدی ها را
و به ازای هر بدی درختِ سیبی بکارم
که گنجشک ها برایمان بخوانندو شاپرک ها برقصند..
کمی مهربانی در سطل رنگ بریزم، و رنگ بپاشم روی تمام دیوارهای شهر
که همه به هم لبخند بزنند.. کنار هر پنجره یک شمعدونی بگذارم تا دیگر، دل هیچ آدمی نگیرد...
بروم به بزرگ ترین درمانگاه شهر و به همه حالِ خوب تزریق کنم..
من میتوانم برای همه آدم ها فارغ از هرجنس و سن و نژاد آرزوی خوب کنم...
کاش همه تعریفمان از زندگی عوض شود،
کاش همه با هم تکرار کنیم:
زندگی شبیه زنگ نقاشی است
زندگی تکرار املای آزادی است
زندگی خرامان خرامان بودن
به وقت زنگ دلدادگی است
سهم ما از زندگی، خشم و نفرت نیست
سهم ما دویدن و نرسیدن هم نیست
سهم ما از زندگی حال خوب و دو خط لبخند است

باید از سخت ترین ضربه ها نردبان ساخت و به آسمان عروج کرد.. باید لبخند را تعارف کرد....
ما همه به هم یک حال خوب بدهکاریم....