ستارگان مردند و تو متولد شدی...
ستاره های دریایی از انگشتانت چکید, و آسمان تسلیم کلماتی بود که هرگز قرار نبود به زبان بیاوری،،،،
هیچ چیز غمگین تر از کلماتی نبود که نگفتیم،،،،
من نمیخواهم کلمات بمیرند،،،
کلمات زمانند کلمات نورند،،،،
کلمات رستاخیز جهانند،،،،
اکنون هزا سال میگذرد،،،،
هزار سال و یک دقیقه ،،،،
که به چشمانت خیره شدم،،،،
و تو چشم دزدیدی،،،
و من نامم ستاره شد،،،
نامم ستاره نبود ولی در دریای چشمت فرو میرفتم،،،
وقتی در اغوشم غرق میشدی،،،
و من چه نزدیک بودم،،، وقتی صدای نفس هایت در انفاس افق محو میشد،،،،
و چه دور بودم،
وقتی که چایت را مقابل زنی که من نبودم در کافه ای مینوشیدی،،،،
و پس از آن،،
ستارگان مردند و سیاه چالگان متولد شدند
همان دو چشم سیاه را میگویم
که کهکشان ها را ،که جان ها را ،و دهان هارا ،
به سمت خود میکشاند
ساعت مچی ات را باز کن ،،،،
اینجا به زمان نیازی نیست
ما عاشقانه هایمان را هزار سال قبل سروده بودیم
اکنون تنها بیاد میاوریم
اکنون تنها میبینیم
سوسوی ستاره ای که قرن هاست مرده است