چه اشکالى دارد که گاهى عصبانى باشم از دست خودم و غمگین شوم از روزگار، دلسرد شوم از زندگى، چه اشکالى دارد مرداد و شهریور را دوست نداشته باشم، یاد کودکیهایم چشمانم را خیس اشک کند و به همه چیز اعتراض داشته باشم؟ چه اشکالى دارد من هم مثل همه غر بزنم و بلند بلند بگویم حالِ من هم خوب نیست! بى کارى و بى پولى هاى طولانى مى کشم، توسط دوست و دشمن زیرآبم مى خورد، و اغلب همکارانم گمان مى کنند من خیلى به کار نیازى ندارم، نه از نظر مالى نه از نظر روحى و روانى! شاید احمقانه است که سعى مى کنم دیگران را شریک حالِ بدم نکنم، و دیگران این تصور را از من دارند که من هیچ مشکل و غمى ندارم!

چه اشکالى دارد من هم مثل اکثر مردم هى اعتراض کنم، به زمین، به زمان، به هوا و همه چیز، و بگویم اَه، کسى قدر من را نمیداند و اینجا حیف شدم و هدر رفتم!

چه اشکالى دارد همه باهم آنقدر غر بزنیم و ناله کنیم که بدمان بدتر و بدتر شود!

آخرش چه مى شود؟ همه میمیریم و این بازى تمام مى شود و ما فقط نقش غرغروها را بازى کردیم و در پایان ماجرا همه از دست غر زدنهایمان نجات پیدا مى کنند! چه اشکالى دارد من براى لحظات بهتر تلاش نکنم و در باتلاق ناامیدى و یأس بیشتر فرو روم؟

نمى دانم شاید ما فکر مى کنیم دنیا به ما بدهکار است و ما طلبکاریم!!!!

من براى شادى خود و دیگران تلاش مى کنم

ولى گاهى اوضاع خوب نیست

یاد گرفته ام از کسى توقع کمک نداشته باشم و یادم باشد هیچ کس مسئول شادى من نیست، جز خودِ من!!!!

................

٩٨/٥/٣٠

#معصومه_کریمی