دیشب برای من شب مهم و‌خاصی بود.

بعد از یک هفته‌ی بیش از حد متلاطم و‌تلخ، به مهربانی همیشگی رضا جان یزدانی، به شادی حضورش بر صحنه با عزیزان #عاشقانه_های_خیابان دور هم جمع شدیم و خوندیم و خندیدیم و گریستیم.

چه اتفاق خجسته‌ایی بود این دیدار بعد از آن وداعِ شوک‌آور.

دیدار دوستان عزیز از یک سو و صدا و‌انرژی بی‌نطیرِ رفیق جان تلخی را شست و‌باورمان را بیشتر کرد که عاشقانه‌های خیابان تمام‌نمی‌شود.

پس از بازگشت و‌مرور آنچه که گذشته، در آستانه‌ی طلوع صبح این یادداشتم را در بابِ #دست مجدد خوندم که خیلی به حالِ امروزم نزدیکه و بی ارتباط با روابط و‌آدم‌های پیرامونم نیست:

به دست آدم‌های پیرامون نگاه کن.

خوب و‌با دقت.