آرایش نکردن را دوست دارم و به همان نسبت آراسته بودن را

غصه خوردن را دوست ندارم و به همان نسبت غمبرک زدن را

دلم می خواهد با کم ترین ها بیشترین سودها را ببرم اگر حتی با پای پیاده نرم نرمک سر بخورم در گودال های آب و کفشهایم گلی شود

شاتوت ها را بچینم و دستانم از خون سرخش قرمز شود

ماتیک من همین شاتوت هاست مثل نقاشی کودکان که از خط بیرون می زند

و دندانهایم از خوردن بلال سیاه شود ،لبخند بزنم و عکسی از این لذت های دم دست ثبت کنم

تا یادم نرود زندگی تنه درختی شکسته است که می توان رویش طناب بست و تاب بازی کرد

تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی