غریب و تنها میانه ی شهری نا اشنا پسرکی عاشق قدم میزند زیر اواز میزند و به تو یار قدیمی اش سلام میدهد پسرک تنها سالهاست که با وجود تو دیگر احساس تنهایی نمیکند اما غربت چیزی نیست که ساده دست از سرش بر دارد غریب که باشی عشق معنایش چیز دیگری میشود آی هوای بودنت را بریز در شهر که تهران بیابان ندارد تا مجنونت شوم باید میانه ی دود و اهن دورت بگردم آی غریب نباشی عشق الهی هیچ کجا @mr_pirzadeh هزار و یک سال و پانزده شب