مسعود امیری کلیائی/ منتقدِ سینما

نرگس آبیار در -شبی که ماه کامل شد- نشان داد که قدم به قدم و فیلم به فیلم در حال ارتقاء سطح کارگردانیِ خود است، نویسنده‌ای که نوشته‌هایش را به زبانِ تصویر می‌کشد و خوانندگان متونش را تبدیل به بیینده‌یِ قصه‌هایش می‌کند، خوانندگانی که نمی‌توانند کتاب قصه‌های او را پیش از پایان لحظه‌ای زمین گذاشته و چشم از پرده‌ی نقره‌ای سینما بردارند.

تیتراژ که آغاز می‌شود با این جمله  مواجه می‌شویم: این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است.

سازنده به بیننده‌های خود می‌گوید که منتظرِ روایتی رئال و سر راست از داستانی حقیقی باشند اما مخاطب لحظه به لحظه با رئالیسم جادویی کارگردان مواجه می‌شود، کارگردان بدون آنکه بخواهد حقیقت را تغییر دهد با سبک و زبان مخصوصِ کارگردانی خود سکانسهایی جادویی را پیشکشِ بیننده‌ی فیلم می‌کند، روایتی چون لیموی شیرین که هر چه می‌گذرد از شیرینی به تلخی می‌زند.  

ملودرامی سرشار از عشق، نفرت و خشونت که برخلاف ملودرامهای معمول این روزهای سینمای ایران شخصیت پردازی دقیق و ظریفی دارد، از آن جهت ظریف چون کارگردان برای افزایش جذابیت فیلم از خانواده‌ی عبدالمالک ریگی آنتاگونیست نمی‌سازد و به ارائه یک روایت خاکستری به بیننده بسنده کرده و نتیجه‌گیری را به بیننده‌اش واگذار می‌کند، مخاطبی که در انتها فیلم می‌ماند که عبدالحمید-با بازی هوتن شکیبا-را یک پروتاگونیست قلمداد کند یا یک آنتاگونیست، و این نتیجه حاصلِ فیلنامه دقیق و همینطور بازی‌های درخشان هوتن شکیبا و الناز شاکردوست است که کلاس بالاتری از بازیگری خود را برای بیننده نمایان می‌کنند.

شاخصه مشترک این دو بازیگر در کارهای قبلی سانتیمانتالیسم افراطی در اکت و ارائه نقش‌هایی قالبا شیرین و یا لوس بود اما در این فیلم شاهد قالب شکنی این دو هستیم که مخاطب را غافلگیر کرده و همین اثر را برای بیننده جذاب و تازه می‌کند.

 غافلگیری‌ها در بازی بازیگران خلاصه نشده و در تعلیق‌های حساب شده‌ی فیلم هم ادامه پیدا میکند، لحظاتِ حساسی که نفسِ مخاطب را حبس کرده و اطلاعاتی که به صورت قطره‌چکانی به بیننده ارائه می‌شود، با وجود زمان طولانیِ فیلم کششِ مناسبی را ایجاد کرده که میتواند مخاطب را تا انتها با خود همراه کند.

مورد دیگری که این فیلم را متمایز از دیگر آثار امروزِ سینمای ایران می‌کند دکوپاژهای رنگارنگ، استفاده از لوکیشن‌های وسیع و بردنِ دوربین در بین چادرهای عشایرِ قوم بلوچ و حتی کشورِ پاکستان است، نماهایی زیبا و چشم نواز که در سینمایِ اجتماعی امروز ایران که خود را در آپارتمان‌ها و کافه‌های تنگ محبوس کرده، غنیمتی بزرگ محسوب می‌شود.

شاید تنها خرده ای که ‌می‌شود به این اثر گرفت پایان بندی آن باشد، مخاطب ایرانی که تا حدودی با کلیت داستان عبدالمالک ریگی و پایان کار او آشناست انتظار آن را می‌کشد که نویسنده و کارگردان با نشان دادن مهمترین بخش زندگی این خانواده یعنی دستگیری عبدالمالک پایانی ویژه و غرورآمیز به بیننده ارائه دهد اما کارگردان در حداقلی‌ترین حالت به این موضوع پرداخته و در تیتراژ پایانی تنها با نمایش دو خط نوشته فرجام داستانِ عبدالمالک ریگی را به بیننده اطلاع می‌دهد و انتظار به حق مخاطب را بی پاسخ می‌گذارد.

اما در کل می‌توان این فیلم را یکی از شاخص‌ترین آثار جشنواره فجر قلمداد کرد که می‌تواند شایسته دریافت سیمرغ بلورین باشد مخصوصا در بخش نقش اول زن و مرد که بازی‌های خیره کننده هوتن شکیبا و الناز شاکردوست بدون شک تا سالیان متمادی در اذهان سینما دوستان باقی خواهد ماند، بازی این دو هنرمند من را به یاد فیلم قرمزِ فریدون جیرانی و بازی محمدرضا فروتن و هدیه تهرانی انداخت که با خارج شدنشان از قالب همیشگی و ارائه نقشی متفاوت در فیلمِ قرمز توانستند با هم سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد و زن را به خانه ببرند، امید است که این جشنواره با دادن این جوایز به این دو بازیگر آنها را در مسیر جدیدشان حمایت و تشویق کند.