به گزارش پارس نیوز، پیمان معادی به نکاتی درباره فیلم "بمب؛ یک عاشقانه" که در حال اکران است، اشاره می کند. بخش هایی از پاسخ های معادی در این گفت وگو را در ادامه می خوانید.

 

شانس آوردیم که زنده ماندیم و حالا باید آن دوران را روایت می کردیم

- این قصه بیش از 10 سال در ذهنم بود؛ مثل خیلی از قصه‌ها که چندین‌سال در ذهنم جای گرفته بود. همیشه طرح‌هایی با خود همراه دارم تا زمان ساخت آنها فرابرسد. قصه "بمب..." هم سال‌ها در ذهنم بود. اتفاقا دوران موشک‌باران را خودم از نزدیک تجربه کرده بودم. سیامک انصاری در آن دوره هم‌کلاس من بود و مدیر و ناظم مدرسه‌مان را خوب می‌شناخت و ما تقریبا تمام آن رفتارها را تجربه کرده بودیم. حتی برادرم برخورد خشونت‌آمیز ناظم را کاملا تجربه کرده بود!

- کوچه‌ها، ‌ساختمان‌ها، ‌حتی منزل محل زندگی‌مان همان‌گونه بود که در فیلم شاهدش هستید. درواقع احساس می‌کردم اتفاقی افتاده و شانس آوردیم که زنده ماندیم و حالا وقتش رسیده که آن دوران را روایت کنیم تا مردم ببینند.

آدم‌ها در آن شرایط بمباران به‌هم نزدیک‌تر می‌شدند

- ما ملت رنج‌کشیده‌ای هستیم که بلدیم سخت‌ترین دوران را به شرایط قابل تحمل تبدیل کنیم. آموزگار من در زندگی و فیلم‌سازی، عباس کیارستمی‌ است که در تمام فیلم‌هایش زندگی را از حلقوم مرگ بیرون می‌کشید. بودن آدمی را، برتر از یادبود او می‌دانست. مرگ را برای مردگان می‌خواست و زندگی را برای زندگان.

- موشک‌باران که محدود به یکی، دو روز نبود. تکرار می‌شد و مردم برایش برنامه‌ریزی می‌کردند؛ مثلا عده‌ای می‌رفتند فلان باغ در کرج یا جایی خارج از تهران و بچه‌ها آنجا دور هم خوش می‌گذراندند یا می‌رفتند خانه یکی از دوستان که زیرزمین بزرگ‌تری داشت. تجمعشان تبدیل می‌شد به دوستی و آدم‌ها در آن شرایط به‌هم نزدیک‌تر می‌شدند.

روی انتخاب نقش مدیر مدرسه حساس بودند

- وقتی سیامک انصاری را به عنوان مدیر مدرسه انتخاب کردم، اولین سؤالی که وزارت ارشاد و دیگران از ما پرسیدند این بود که بازیگری که می‌خواهد نقش مدیر را بازی کند کیست! نمی‌دانم چرا همیشه در مورد بازیگر نقش مدیر حساس بودند! گفتم استدعا می‌کنم از همین ابتدا، این بازی کهنه نخ‌نماشده را کنار بگذارید که لابد این مدرسه نماد ایران است و مدیر و اداره و... نماد فلان چیز هستند!! اینجا فقط یک مدرسه است که در دوره خاصی قصه فیلم در آن رخ می‌دهد.

در فیلم هایی که ساخته‌ام نه دنیا داشته‌ام و نه آخرت را!

- در دو فیلمی که ساخته‌ام نه دنیا داشته‌ام و نه آخرت را! در ایران برای گرفتن مجوز به خاطر شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی به‌شدت زیر فشار بودم و به من می‌گفتند که شما قصد تمسخر داشتید. جشنواره‌های خارجی هم به دلیل همین شعارها فیلم را نپذیرفتند. می‌گفتند شما دارید مرگ بر فلان‌ها را ترویج می‌دهید! اما به‌هرحال من کارم را انجام دادم. چون فیلم را به سفارش جشنواره‌های خارجی یا وزارت ارشاد نساخته‌ام.

النی کاریندرو با دیدن این فیلم تصمیم گرفت دوباره آهنگ بسازد

- هرچه به ساخت فیلم نزدیک‌تر می‌شدم، به ‌طور اتفاقی برای اینکه در فضای فیلم قرار بگیرم، موزیک‌های خانم النی کاریندرو را گوش می‌کردم. من سال‌ها طرفدار این خانم بودم. آن ملودی و جنس کاری که در فیلم‌های آنگلوپولوس اتفاق می‌افتاد، با چیزی که در ذهنم بود، همسو شده بود. فیلم که ساخته شد و به موسیقی رسیدم، خبردار شدم ایشان بعد از مرگ آنگلوپولوس دیگر کار نمی‌کند؛ ولی شانسم را امتحان کردم و زمانی که داور جشنواره یونان بودم، به من گفتند می‌توانیم ارتباط شما را با ایشان برقرار کنیم و اگر از پروژه خوشش بیاید، ممکن است با هم کار کنید.

ایشان فیلم تدوین شده را دید و عاشقش شد و گفت تو باعث شدی دلم بخواهد دوباره کار کنم و تقریبا به‌ طور رایگان این کار را انجام داد. اتودهایی را برایم فرستاد که دوست داشتم و احساس کردم بهترین انتخاب بود و به نظرم انتخاب بهتری نمی‌توانستم داشته باشم. خوشحالم که آدم‌های سراسر دنیا این موهبت را داشتند که یک موسیقی دیگر از ایشان بشنوند