به گزارش پارس نیوز، 

اوضاع و شرایط زمانه تغییری اساسی یافته بود. و او نمی‌توانست خودش را با این تغییرات سریع وفق دهد. در شرایطی که روز به روز این تغییرات، شرایط را به نفعش تغییر می‌داد؛ گذشته‌اش را فراموش کرد و غرق در نعمت‌هایی شد که شرایط جدید برایش رقم زده بود. و به اندازه ای پیش رفت که برای  نفع و سود شخصی جایگاهی اصیل قائل شد.

انسان غربی با منفعت طلبی‌هایش کار دست خودش داد و با کنار گذاشتن تمام اعتقادات و ارزش هایش، خود را محور همه هستی در نظر گرفت. سپس با توجه به ارزش های جدیدی که بر زندگی خود حاکم کرده بود، نظمی همسو با آن ارزش ها را برای جامعه خود برگزید.

بعدها خود را شایسته حکومت بر خود تصور کرد و هر اندازه زمان بر او می گذشت اهمیت بالاتری را برای خود در نظر می گرفت. به حدی که با به عهده گرفتن وظیفه وضع و اعتبار قوانین، به خود اختیار داد تا حقوق و تکالیفی را بر خود بار کند. این بدین معنی بود که انسان غربی خودش را آنقدر مشرف و مدبر نسبت به امور می‌دید که واقعیت ها و ناتوانی های نوع بشر را بطور کلی از یاد برده بود.

 

دموکراسی یا مردم‌سالاری

"مردم‌سالاری" یا همان "دموکراسی" کلید واژه‌ای است که در غرب مدرن ظهور یافت و بشر غربی را به حدی از خودباوری رساند که ایدئولوژی اومانیستی مدرن را مبنای اصلی حکومت قرار داد و خود را همه کاره حکومت تصور کرد. این جنبش سیاسی در دوره پس از جنگ جهانی دوم در نقاط مختلف اروپا به ادبیات غالب تبدیل شد. در تعریف دموکراسی آن را نقش آفرینی اراده جمعی در اداره اجتماع و سیاست؛ یعنی تدبیر امور اجتماع دانسته اند. برخی هم آن را تحقق سیاسی تـفکر فـلسفی دانستند؛ که انسان را مقیاس‌ و محور هرچیز‌ می پنداشت. این نظریه به مرور زمان و به دلیل مشکلاتی که در اجرا به همراه داشت؛ به مدل‌ها و گونه‌های مختلفی تبدیل شد.(1)

 

"مردم سالاری" یا همان "دموکراسی" کلید واژه ای است که در غرب مدرن ظهور یافت و بشر غربی را به حدی از خودباوری رساند که ایدئولوژی اومانیستی مدرن را مبنای اصلی حکومت قرار داد و خود را همه کاره حکومت تصور کرد

همانطور که پیش تر اشاره شد. دموکراسی با اندیشه اصالت «بشر» روی کار آمد. بشری که، خود را بی نیاز از وحی و متافیزیک می دانست. نباید مفهوم دموکراسی را به حق رأی و اظهارنظر توده مردم خلاصه کرد؛ چراکه دموکراسی ریشه اندیشه ای عمیق‌تری دارد.

 

دموکراسی؛ پدیده ای که در برابر حاکمیت الهی ظهور  کرد

دموکراسی در اصل پدیده ای است که در برابر حاکمیت الهی ظهور پیدا کرده. فلذا با مروری بر تاریخ مدرنیته، می توان پیشینه این مکتب را در نزاع کلیسا و دولت دنبال کرد. نزاعی که آتشش دامن گیر جامعه شد و مردم را به جان دین انداخت که در نهایت با پیروزی دولت؛ کلیسا از دخالت در امور سیاست و جامعه محروم ماند. مردمی که بعد از رنسانس با اندیشه‌های اومانیستی بنتام و جیمز میل و استوارت میل بیشترین سود و نفع را معیار ارزش‌گذاری های خود قرار داده بودند. با گرایش به فلسفه سودجویی هر نوع میل و خواست انسانی در محدوده توافق اکثریت را به رسمیت شناخته و معقول شمردند.

 

تنها خواست و اراده بشر، ارزش و اعتبار و اصالت دارد!

به این ترتیب با قوت گرفتن این مبانی، گفتمانی در اذهان افراد جامعه ترویج یافت که براساس آن آنچه ارزش، اعتبار و اصالت دارد؛ تنها خواست و اراده بشر است.(2)

 

وضعیت کاریکاتوری دموکراسی!

تجلی اراده و خواست بشر که پیروان دموکراسی منادی آن بودند؛ امروزه وضعیتی کاریکاتوری به خود گرفته است. برای مثال مردم به پای صندق‌های رای آمده و قانون اساسی و نظام پارلمانی خود را در قالب احزاب سیاسی برمی گزینند. و پارلمان هم براساس قانون اساسی مورد تایید مردم در موضوعات مختلف قانون وضع می کنند. و قوانین وضع شده در سیستم منتخب مردم به تصویب می‌رسد. اما در عمل با فعالیت مطبوعات آزادی که رکن اساسی همین مکتب شناخته می شود؛ علیه اراده پیشین خود قیام کرده و دست به تغییر آن زده و قانون پیشین را دیکتاتوری برمی‌شمارند.

در جامعه امروزی ظهور و بروزهای متعددی از این دست تعارضات در این مسلک دیده می شود. برای تقریب ذهن میتوان قائله گلستان هفتم و برخورد های اخیر قوه قضائیه و پلیس با برهم زنندگان نظم عمومی را به عنوان مثال بیان کرد. در میان منتقدین این مکتب نام‌های پر آوازه‌ای از غرب و شرق دیده می‌شود که این مکتب، مبانی و تعارضات آن را به نقد کشیده اند. از جمله این افراد می‌توان مارکس و روسو را نام برد.

مارکس انتقادات خود را در قالب سه محور بیان میکند. اول اینکه دموکراسی هرچند حقوق و آزادی های شخصی را به مردم اعطا می کند، اما ابزار اعمال آن را در دست مردم قرار نمی دهد. فلذا دموکراسی تنها یک جنبه ظاهری و رسمی دارد. دوم اینکه دموکراسی یک حکومت بورژوازی است که به بهانه حکومت مردم بر مردم سلطه و مالکیت ابزار تولید در دست سرمایه داران را تضمین می کند. دموکراسی مبتنی بر نمایندگان باعث انفعال و غیر سیاسی شدن مردم و در مقابل استقلال یافتن منتخبین مردم نسبت به رأی دهندگان می گردد.

 

روسو: مردم انگلستان فکر می کنند آزادند، اما سخت در اشتباه اند

از طرفی دیگر ژزف شومپتر یکی از پیروان و اندیشمندان مکتب مارکسیست با زیر سوال بردن اصل نفع یا خیر عمومی، اراده عمومی را فاقد صلاحیت و درایت کافی برای تصمیم گیری و مشارکت در امور حکومت میداند. در مقابل انتقادات اندیشمندان مارکسیستی، اندیشمندی همچون روسو انتقادات خود را به غیر واقع بینانه بودن اصول دموکراسی و تضادهای حقوقی آن متمرکز کرده است. او در نقد رژیم نمایندگی معتقد است: «مردم انگلستان فکر می کنند آزادند، اما آنها سخت در اشتباه اند. زیرا آزادی آنها فقط محدود به زمان انتخاب اعضا پارلمان می شود. پس وقتی آنها انتخاب شدند مردم دیگر بنده ای بیش نیستند.».(3)

در این میان دکتر شریعتی، با بررسی غایت اداره جامعه و مقایسه این مولفه میان امت اسلامی و جامعه مدنی غرب، به نقد مکتب دموکراسی می پردازد. وی با پرداخت به کیفیت رهبری در این دو جامعه توضیح می‌دهد؛ دو فلسفه برای حکومت و رهبری وجود دارد که یکی صرفا معطوف به اداره جامعه است و دیگری به علاوه اداره جامعه، هدایت جامعه را نیز مد نظر دارد. در واقع هدف یکی تنها بنای حکومتی است که شهروندان آن با برخورداری از هرگونه آسایش و آزادی که بخواهند و اراده کنند در آن زندگی می کنند. و به نوعی از یک رفاه راکد برخوردار هستند.

اما در مقابل در امت اسلامی هدف تنها نگهداری مردم و اداره کشور و ... نیست بلکه این حکومت وظیفه دارد؛ علاوه بر اداره جامعه وضعیت روحی، اخلاقی، فکری و اجتماعی مردم را به وضعیت تکامل یافته تری تغییر دهد. این مطلب از آن جا ناشی می شود که؛ در جامعه اول اصالت با لذت و خوشی است. در صورتی که در امت اسلامی اصالت با کمال اجتماعی است.(4)  به هر حال، تا نیمه‌های قرن نوزدهم، اکثر کشورهای غربی نهادهای دموکراسی را پذیرا شدند. و بتدریج با تلاش‌های اندیشمندان غربی دموکراسی رشد فکری و نظری گسترده ای در جهان پیدا کرد و امروزه به عنوان یکی از شیوه های اصلی زمامداری در سرتاسر جهان شناخته می شود.