امیر جدیدی بازی جذابی در نقش رحیم دارد، مردی دوست داشتنی اما بیچاره که به خاطر عدم پرداخت بدهی در زندان است. او که برای دو روزی مرخصی گرفته، با دوست دخترش (سحر گلدوست) دیدار می‌کند که کیف دستی حاوی چند سکه پیدا کرده. بعد از نقشه کشیدن برای فروش آن، او با وجدان خود درگیر می‌شود، رحیم به دنبال صاحب کیف می‌گردد و موفق می‌شود پیدایش کند. وقتی مسئولین زندان متوجه این ماجرا می‌شوند، شوکه و هیجان زده می‌شوند، و داستان سر از تلویزیون درمی‌آورد. رحیم یک قهرمان محلی می‌شود، و برای تحویل کیف علی‌رغم وضعیت سخت خودش تحسین می‌شود. اما وقتی داستان وارد شبکه‌های اجتماعی می‌شود، او درگیر شبکه‌ای در هم تنیده از اتفاقات می‌شود.

فرهادی که دوبار اسکار را به خانه برد، مراقب بوده که هیچ تصویر از شبکه‌های اجتماعی در فیلمش نباشد، اما حضور شدید این شبکه‌ها نقدی بر فرهنگ مدرن است. رحیم کم کم قانع می‌شود که داستانش را با توجه به خواست جامعه تغییر دهد، جامعه‌ای که گاهی یک داستان خبری مثبت می‌خواهد و گاهی کسی را می‌خواهد که او را شرور جلوه بدهد. اصولا، او به نظر انسان درستی می‌آید، اما «عزت» خودش را در مسیری قرار می‌دهد که می‌تواند به آبرویش ضربه بزند.

در حالی که داستان پیچ‌های بیشتر و بیشتری را تجربه می‌کند، به سمت یک تراژدی – کمدی شکسپیری حرکت می‌کند، با نتایجی تلخ اما بامزه. اما لحن اصلی داستان دراماتیک است و لحظات دردناک و پرتنش بسیاری دارد، لحظاتی که قهرمان ما تصمیم‌های مشکوکی می‌گیرد. همانطور که یکی از مدیران زندان می‌گوید، رحیم یا خیلی باهوش است یا خیلی ساده، و حقیقت شاید چیزی در میان این دو باشد.

با مدت زمان 127 دقیقه، فیلم روایت بلندی از این ماجرا است و در پایان قصه کمی از سرعت درام کاسته می‌شود، روایت فیلم در دوپرده اول چندان درگیر کننده نیست، مخصوصا وقتی ما پاسخ‌ها به تصمیمی رحیم برای تحویل کیف را می‌بینیم. او از توجهی که به او می‌شود شگفت‌زده می‌شود، و می‌گوید که فقط می‌خواسته کار درست را انجام دهد، اما تشویق‌ها و تحسین‌هایی که نثارش می شود به مرز مسخرگی می‌رسند. تنها یک فرد مخالف که همان طلبکار اوست، فکری که خیلی از مخاطبین دارند را به زبان می‌آورد: این تحویل دادن کیف حداقل چیزی است که یک جامعه از شهروندانش انتظار دارد، و بسیاری از ما احتمالا بدون تشکر همین کار را انجام خواهیم داد.