پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- امید حسینی- در روزهای اخیر، مطالب مختلفی در رسانه ها با موضوع سفر به شمال کشور و ترافیک و شلوغی و معطلی مسافران در تعطیلات اخیر منتشر شد که هرکدام از جنبه ای به این مساله پرداخته بود. موضوعی که حالا چند سالی هست به یکی از معضلات فرهنگی اجتماعی استان های شمالی تبدیل شده و متاسفانه کسی هم حواسش به تبعات و نتایج آن نیست. از نابودی طبیعت و محیط زیست گرفته (که اتفاقا دلیلی این همه علاقه مسافران به شمال است) تا نابودی فرهنگ و سنت و آداب و رسوم مردمان بومی شمال. 

شاید برای آنهایی که ساکن شهرهای شمالی هستند این تغییر و تحولات چندان محسوس نباشد اما برای آنهایی که هر چند ماه یک بار به شمال سفر می کنند، خیلی خوب معلوم است که همه چیز دارد عوض می شود. تغییراتی که بخش زیادی از آن نه به خاطر شرایط و مقتضیات ضروری زمان که اتفاقا بخاطر حرص و طمع سیری ناپذیر ما آدمها دارد اتفاق می افتد.

چند سالی هست که همزمان با رفاه نسبی و بهبود وضعیت زندگی، موج سفرها مخصوصا در ایام تعطیل افزایش پیدا کرده است. کافیست یکی دو روز تعطیل شود تا شاهد هجوم مسافران و مسابقه ماشین های مختلف و رنگارنگ برای رسیدن به شمال باشیم. سفرهایی که با خود نتایج و تبعات مثبت و منفی زیادی همراه دارند که اینجا بیشتر تبعات منفی آن مدنظر هست. آسیب های مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و …

چند سالی هست که گیلان و مازندران، آن گیلان و مازندران قدیمی و تاریخی و همیشگی نیستند. همه چیز عوض شده. طبیعت عوض شده، آدمها هم عوض شده‌اند، چون زمانه عوض شده است. شمال، دیگر سرزمینی برای زندگی نیست، انگار جایی است برای تفریح و خوش گذراندن و خوش بودن. شمال تبدیل شده به پارک و بوستانی برای سپری کردن تعطیلات. همین. فراموش کرده ایم که این ناحیه از کشور قبل از اینکه محل مسافرت مسافران باشد، محل زندگی بومیان آنجاست. زنان و مردانی که آداب و رسوم خاص خودشان را دارند و حق دارند مثل همه آدمها در شهر و دیارشان زندگی کنند. انگار نه انگار که آنجا هم مردمی زندگی می‌کنند که مثل همه مردم ایران مشکلاتی دارند و توقعاتی. در این سالها گیلان و مازندران به یک پارکینگ بزرگ تبدیل شده اند برای خودروهای غیر بومی و عمدتا تهرانی! کافیست یکی دو روز تعطیل شود، آن وقت انواع و اقسام ماشین‌ها و آدم‌ها مسابقه می‌گذارند برای زودتر رسیدن به دریا و جنگل.

اما هنوز به مشکل اصلی نرسیده ایم. مشکل آنجاست که کم کم ذهنیت مردم و مسافران عوض شده. به تدریج آدمهایی که از وضعیت مالی خوبی برخوردارند، تصمیم می گیرند قطعه زمینی بخرند تا مثلا چند روزی را در سال در پارک بزرگ شمال خوش باشند! نتیجه اش این می شود که این سالها شاهد تخریب بی رویه منابع طبیعی، جنگلها، زمین های کشاورزی و تبدیل آنها به ساختمان ها و ویلاهای مجلل هستیم. البته وضعیت بد اقتصادی کشاورزان هم مضاف بر علت شده تا هر روز زمین های بیشتری نابود شوند. با ادامه این وضعیت، چند سال دیگر باید به جای جنگل های سر سبز شمال، شاهد جنگلی از ویلاهای عجیب و غریب باشیم که از نابودی درختان و زمین های کشاورزی روییده اند!

تازه این فقط جنبه طبیعی ماجراست. از نظر فرهنگی و اجتماعی هم شاهد از بین رفتن سنت ها و آداب و رسوم محلی هستیم. چرا که با اسکان عناصر غیربومی، به تدریج تنوع فرهنگی جامعه هم از بین می رود و روستاها و شهرهای شمالی به مناطقی یکنواخت و ساکن تبدیل می شوند. لهجه های محلی نابود، سنت های قدیمی کمرنگ و رنگ و بوی بومی از بین می رود.

به عبارت بهتر، این طبیعت زیبا و سرسبز، شاید برای بسیاری از مسافران، دیدنی و جذاب و مایه نشاط و آرامش باشد، اما برای مردم بومی به تدریج دارد عامل بدبختی می شود! چرا که آن طبیعت سرسبز، حجابی شده برای پنهان کردن محرومیت ها و سختی‌های زندگی مردم بومی. مردمی که مجبورند حتی زمین‌های کشاورزی‌شان را به پولدارهای غیربومی بفروشند تا خرج و مخارج زندگیشان را تامین کنند.

البته راحت ترین راه این است که مردم را مقصر ماجرا بدانیم. چه مسافران و چه مردم بومی. راحت ترین راه این است که بگوییم شمالی ها زمین هایشان را فروخته اند تا ماشین شاسی بلند بخرند! این ناجوانمردانه ترین توهینی است که می توان بر زبان آورد. اما کسی از خودش نمی پرسد که آن مردم بیچاره چرا مجبور به فروش زمین های آبا و اجدادی خودش می شوند؟ زمین هایی که روزی روزگاری، کشاورز و کارگر خرج ماهیانه و سالیانه زندگی خودش را از آن بدست می آورد، اما چند سالی هست که بر اثر سیاست های غلط به زمین هایی بی مصرف تبدیل شده اند و در حقیقت بسیاری از مردم چاره ای جز فروش زمین های خود ندارند. مخصوصا اگر کسی پیدا شود که هزار متر زمین را در گیلان و مازندران به قیمت یک اتاقش در تهران بخرد!

پس مقصر اصلی این ماجرا مردم نیستند، مسئولین محلی و کشوری هستند که متاسفانه سالهاست چشم و گوش خود را بر این واقعیات بسته اند و جز حرف زدن، هیچ برنامه ای برای رفع مشکلات مردم ندارند. مسئولینی که تنها دلخوشی شان این است که بعد از تعطیلات، آماری ارائه بدهند که فلان تعداد مسافر وارد استان های شمالی شده اند. اما اینکه گیلان چه تعداد بیکار دارد و مردمش در چه شرایطی زندگی می کنند، جزو آمار آنها نیست و یا آمار درختان قطع شده، جنگل های تخریب شده، کارخانه های تعطیل شده. اصلا مگر گیلان صنعت و کارخانه ای هم دارد؟ اگر داشت که شاهد مهاجرت بی رویه جوانان این استان به سایر نقاط کشور نبودیم. از نظر فرهنگی و اجتماعی هم که …. بگذریم. 

خلاصه اینکه عادت کرده ایم بعد از هر تعطیلاتی، چند روزی در رسانه ها بنویسیم و گلایه کنیم از بی برنامه بودن سفرها و انفعال دستگاه ها و وضعیت راه و جاده و ترافیک و شلوغی و رعایت نکردن برخی خودروها و تصادف و ... اما این وسط، حال و روز مردم گیلان و مازندران به کلی مورد غفلت واقع می شود. انگار اهمیتی برای کسی ندارد. تازه اگر خیلی گلایه کنند، متهم می شوند به اینکه از سفرها کلی سود هم می برند. غافل از اینکه اگر مزایا و ضررها را کنار هم بگذاریم و بسنجیم، بسیاری از مردم شهرهای شمالی از این وضعیت خسته شده اند.

البته هیچ برنامه ای هم برای اصلاح این وضعیت وجود ندارد. نه برای حفظ طبیعت و محیط زیست که روز به روز دارد وضعش خرابتر می شود و نه برای بهبود وضعیت مردم شمال کشور و نه حتی رفاه مسافرانی که ساعتها در ترافیک معطل می شوند. البته با این حساب، تا چند سال دیگر اصلا شمالی وجود ندارد که مسافران برای دیدنش بخواهند در ترافیک بمانند!