پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مایا شرفی- مهران بالان اهل روستای اشکفت سیاه لوداب از مناطق محروم شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویراحمد است که در سن ۹سالگی وقتی در یکی از نمایشگاه‌های صنایع‌دستی در حال فروختن آدامس بود، مسیر زندگی‌اش را یک غرفه‌دار همدانی که صنایع سفالی می‌فروخت، به کلی تغییر داد و او را در راهی قرار‌داد تا تبدیل به یکی از کارآفرینان موفق ایران شود!

شنيدن فراز و نشيب‌هايي كه آقاي بالان طي كرده تا امروز تبديل به يكي از كارخانه‌داران، توليدكنندگان و صادركنندگان صنايع‌دستي شود، خالي از لطف نيست؛ به همين بهانه پاي صحبت‌هاي اين كارآفرين ايراني نشسته‌ايم تا از روزهاي پر‌قصه‌اي كه پشت‌سر گذاشته و راهي كه تا به امروز طي كرده، بيشتر بدانيم.

مي‌دانم روزهاي سختي را پشت‌سر گذاشته‌ايد اما ظاهرا از درس خواندن غافل نمانده‌ايد و با دست پر به شهرتان برگشته‌ايد؟

بله، من درسم را در همدان ادامه دادم و زماني كه بازگشتم به روستايمان، دوباره از خانواده‌ام دور شدم و براي كار به ياسوج رفتم. وقتي متوجه تخصصم شدند من را به مركز فني و حرفه‌اي در بهبهان معرفي كردند چون در اين مركز دنبال كسي بودند كه بتواند صنايع‌دستي را به هنرجويان آموزش دهد. يك دفعه به‌خودم آمدم ديدم در حال آموزش هنرهاي دستي به 100نفر هنرجو هستم. البته بعد از اينكه ديپلم گرفتم از آنجا كه خيلي به درس خواندن علاقه داشتم تصميم گرفتم دوباره سراغ ادامه تحصيل بروم و باتوجه به علاقه‌اي كه به رشته روانشناسي داشتم، اين رشته را انتخاب كردم و در حال حاضر هم دانشجو هستم. من در زندگي به واقعيتي رسيدم كه دوست دارم به ديگران هم آن را بگويم؛ به‌نظر من آدم اگر چيزي نداشته باشد، واقعا پولدار مي‌شود چون اگر چيزي نداشته باشد بهتر مي‌تواند كار كند. انسان از كوچكي بزرگ مي‌شود و اينطور نيست كه فكر كنيم بايد سرمايه زيادي در اختيارمان باشد تا بتوانيم به جايي برسيم.

از زماني كه در همدان بوديد و اتفاقات آن روزها چيزي در خاطرتان مانده؟

بله، خيلي زياد. حتي گروهي آمدند و يك فيلم مستند درباره زندگي‌ام ساختند كه يك بخش آن درباره روزهايي است كه آدامس فروشي مي‌كردم و جايي براي خوابيدن نداشتم و مجبور بودم در پارك‌ها بخوابم. صبح‌ها كه بيدار مي‌شدم لباس‌هايم از رطوبت چمن‌ها يا هواي باراني خيس شده بود و با سختي لباس‌هايم را خشك مي‌كردم و... در كل روزهاي خيلي سختي را پشت‌سر گذاشتم. حتي زماني كه از همدان به ياسوج برمي‌گشتم دوباره رفتم همان پاركي كه چند سال پيش آنجا بودم و آدامس مي‌فروختم. چند روزي هم آنجا بودم و دوباره آدامس خريدم و فروختم، بعد به روستايمان برگشتم.

از ازدواج‌تان بگوييد و نقشي كه همسرتان در موفقيت امروز شما در زندگي داشته؟

من قبل از اينكه كارگاه بزنم ازدواج كردم. ابتدا هم خانواده همسرم با ازدواج ما مخالف بودند چون يك پسر روستايي بودم كه هيچ‌چيزي هم از خودم نداشتم اما همسرم توكل زيادي داشت و گفت من مي‌دانم اين آدم نان حلال درمي‌آورد و با من ازدواج كرد و پا به پاي من به تمام آنچه درنظرش بود به كمك خدا رسيد! اين را دوست دارم بگويم كه براي بزرگ شدن بايد كوچكي كنيم. تا كوچكي نكنيم تا صفر نشويم، به يك نمي‌رسيم و اگر مسيري غير از اين را برويم، موفق نخواهيم شد.

شما در حال حاضر زندگي مستقلي براي خودتان تشكيل داده و صاحب فرزند شده‌ايد.چه رويه تربيتي‌اي را براي فرزندتان انتخاب كرده‌ايد؟ به‌خاطر سختي‌هايي كه خودتان تحمل كرده‌ايد امروز هر چيزي را كه پسرتان بخواهد برايش فراهم مي‌كنيد؟

اصلا! به‌خاطر اينكه معتقدم فرزندم بايد روي پاي خودش بايستد و با سعي و تلاش خودش هر آنچه را مي‌خواهد، به‌دست آورد. وقتي بچه به پدرش نگاه كند، همان راه را مي‌رود. اگر خوبي ببيند، راه درست مي‌رود و اگر نه... . پسر من الان 12سال دارد و تابستان گذشته در آبشار ياسوج توانست درآمد قابل‌توجهي به‌دست آورد. اگر من امروز امكانات زياد به او بدهم، فردا به جايي نخواهد رسيد. از الان بايد كار و تلاش كند تا وقتي بزرگ شد بتواند خودش را اداره و پيشرفت كند.

دوره‌هاي آموزشي‌اي كه براي هنرجويان داريد به چه صورت برگزار مي‌شود؟

من امسال 10هزار و 220نفر كارآموز در رشته گبه، گليم و قالي داشتم. اينها تقريبا رايگان كلاس مي‌آيند و سود من در كاري است كه اين هنرجويان بعد از اتمام دوره‌هايشان انجام مي‌دهند؛ مثلا كلاس گليم‌بافي مي‌آيند و مي‌بينند شغل خوب و پردرآمدي است، مي‌مانند و با هم همكاري مي‌كنيم. در واقع دوره آموزشي كه تمام شد وقتي شرايط را مناسب مي‌بينند، مي‌مانند و كار مي‌كنند. در كل هم اگر كسي توانايي مالي نداشته باشد همان حداقل هزينه را هم براي آموزش از او نمي‌گيرم. وقتي دوره ديد و مشغول به‌كار شد همان برايم سودآور است. من دار و مواداوليه را در اختيار خانم‌ها قرار مي‌دهم كه به خانه‌هايشان مي‌برند و بعد از اتمام كار به آنها دستمزد مي‌دهم. از آن طرف هم تمام خانواده‌ام را در اين كار وارد كرده‌ام. همسرم، رئيس هيأت مديره شده، برادرهايم تمامشان در اين حرفه مشغول به كارند. حتي فاميل‌هايم هم وارد اين كار شده‌اند و با هم رقابت سالمي داريم.

مسئله قابل‌توجهي در مورد صنايع‌دستي ما وجود دارد و آن گران‌بودن اين وسايل است. آيا اين رقم بالا در بخش توليد و فروش شما به‌عنوان كارخانه‌دار به‌وجود مي‌آيد يا اين قيمت بالا توسط واسطه‌ها ايجاد مي‌شود؟

نه، اين استفاده در بخش توليد و فروش ما به‌عنوان كارخانه‌دار، وجود ندارد. متأسفانه گليمي كه من 60هزار تومان مي‌فروشم در فروشگاه‌هاي شهرمان به قيمت 200هزار تومان فروخته مي‌شود! اين سود براي من توليدكننده نيست و به جيب واسطه‌ها مي‌رود. حق كارخانه‌دار در اين ميان ضايع مي‌شود يا نمونه ديگر گليمي را كه در فروشگاه‌هاي تهران 400هزار تومان فروخته مي‌شود ما در نمايشگاه صنايع‌دستي كه آن هم در تهران برپا شده بود 130هزار‌تومان مي‌فروختيم!

باتوجه به تجربياتي كه تا به امروز به‌دست آورده‌ايد، چه راهنمايي‌اي براي جوانان و آنهايي كه تازه در ابتداي راه زندگي هستند، داريد؟

حرفم به همه مردم عزيز كشورم اين است كه انرژي داشته باشند، حركت كنند تا خداوند هم به آنها بركت بدهد. جوانان هم به جاي آنكه وقتشان را به بطالت بگذرانند، سراغ كارهاي هرچند كوچك بروند و سعي كنند از راه درست امرارمعاش كنند. من الان در آبشار ياسوج نزديك به 30غرفه دارم و براي 130نفر اشتغال‌زايي ثابت كرده‌ام. ما حتي صادرات هم داريم و از آنجا كه شهر ما كوچك است و كسي در اينجا سرمايه‌گذاري كلان نمي‌كند، خودمان آهسته آهسته پيش مي‌رويم و در تلاشيم تا گواهينامه‌هاي استاندارد بين‌المللي بگيريم. وقتي بتوانيم به اين مرحله برسيم فروش بهتري هم خواهيم داشت. هند و چين از طرح‌هايي كه ما صادر مي‌كنيم، كپي‌برداري و در كشور خودشان اشتغال‌زايي مي‌كنند! حال با اين وضع چرا ما در كشور خودمان اين كار را گسترش ندهيم؟ گليم، گبه و جاجيمي كه ما به خارج از كشور صادر مي‌كنيم به نسبت فروش داخلي بهتر است اما باز هم در اين بين واسطه‌ها بيشتر سود مي‌كنند و به همين‌خاطر به‌نظرم بايد كارمان را آنقدر گسترده كنيم تا اين سود به مردم كشور خودمان تعلق بگيرد. صنايع‌دستي كاري است كه نسل به نسل به ما رسيده و حتي بچه‌هاي روستايي هم اين كارها را بلدند و آنها هم در اين زمينه فعال هستند. بايد اين ميراث را به درستي نگه داريم و خودمان آن را گسترش دهيم و سودش هم نصيب خودمان شود.

گليم

فكر مي‌كردند مرده‌ام!/ يك روايت واقعي از زندگي مردي كه از هيچ به همه‌‌چيز رسيد
آقاي بالان در تعريف قصه زندگي‌اش مي‌گويد:«زماني كه به شهر آمدم 8سال بيشتر نداشتم. از آنجا كه روستايمان هيچ امكاناتي نداشت، به‌دنبال اتفاق تلخي كه برايم افتاد، به شهر آمدم. البته خانواده‌ام در روستا ماندند و به تنهايي راهي ياسوج شدم. در آنجا مشغول دستفروشي بودم و آدامس مي‌فروختم. تا اينكه بعد از يك‌سال، وقتي يك نمايشگاه صنايع‌دستي در ياسوج برپا شده بود، با يك غرفه دار همداني كه صنايع‌دستي سفالي مي‌فروخت، آشنا شدم. او آدامس‌هايم را مي‌خريد و من هم به جايش از غرفه او مراقبت مي‌كردم. البته پول زيادي نبود در حدي كه بتوانم يك بيسكوئيت يا خوراكي كوچكي بخرم، برايم سود داشت. بعد از نمايشگاه، آن استاد سفال كار به من پيشنهاد داد كه همراهش به همدان بروم و در كارگاه او آموزش ببينم و مشغول شوم. من هم كه از خوابيدن در پارك‌ها و شرايط سخت زندگي خسته شده بودم، پيشنهادش را پذيرفتم و با او راهي همدان شدم. بچه بودم و فكر نمي‌كردم همدان آنقدر از شهرم دور باشد. ديگر از خانواده‌ام فاصله زيادي گرفته بودم. 5-4سالي در همدان ماندم و تمامي فنون را در كارگاه آن مرد نيكوكار همداني ياد گرفتم و تا 12سالگي همدان ماندم. در تمام اين 5-4سال خانواده‌ام هيچ خبري از من نداشتند و فكر مي‌كردند من مرده‌ام! در مدتي كه آنجا بودم، لباس‌هاي دست دوم استادم و جاي خواب چيزهايي بود كه به من مي‌رسيد. مدام كوزه و سفال درست مي‌كردم ولي وقتي مي‌خواستم به شهرم برگردم، خيلي دلم گرفت چون بعد از 4سال كار كردن به من فقط 5هزار و 500تومان دستمزد داد! هرچه بود آن هم گذشت و بعد از چند سال پيش خانواده‌ام برگشتم و آنها هم از اينكه مي‌ديدند من زنده‌ام، خيلي خوشحال شدند و جشن گرفتند. حدود 7-6 ‌ماه پيش آنها ماندم اما باز ديدم فايده‌اي ندارد چون روستايمان همچنان فاقد امكانات كافي بود و به همين‌خاطر راهي بهبهان شدم. در آنجا نمايشگاه زدم و آموزشگاه راه‌اندازي كردم و الان نزديك به 460خانم در كارگاهم كار مي‌كنند».

كاش حمايت مي‌شديم/ همكاران آقاي بالان از بي‌مهري‌ها به صنايع‌دستي استان كهگيلويه و بوير احمد گله دارند
كارگاه آموزش هنرهاي دستي آقاي بالان در ياسوج شاگردان زيادي دارد. مهارت او در كار در كنار تجربه‌هاي گرانبهايي كه كسب كرده فضاي آموزشي را براي هنرآموزان ملموس‌تر و كاربردي‌تر مي‌كند. يكي از مربيان اين كارگاه در توضيح فضاي آموزشي كارگاه مي‌گويد: ما در اين كارگاه‌ها انواع مختلف صنايع‌دستي را آموزش مي‌دهيم اما بيشتر تمركزمان روي آموزش بافت گليم است كه طرح‌هاي تركيبي را داريم؛ يعني نقشه‌هايي كه تلفيق طرح‌هاي قديمي و جديد است و خيلي هم مورد استقبال مردم قرار گرفته. واقعيت اين است كه انجام اين كارها با مشكلات مخصوص به‌خود همراه است اما اگر از طرف دستگاه‌هاي دولتي از كارآفرينان بخش صنايع‌دستي حمايت شود، اين امر منجر به رونق اين حرفه و درآمدزايي براي فعالان اين حوزه مي‌شود.

مربي گليم‌بافي اين كارگاه نيز مي‌گويد: من قبل از آشنايي با آقاي بالان هم به اين كار علاقه داشتم و به‌خاطر علاقه‌ام جذب اين كارگاه شدم و به‌صورت جدي آن را دنبال كردم و 5-4سال هم هست كه اين مسير را ادامه مي‌دهم. ما در اين كارگاه هم آموزش مي‌دهيم و هم اشتغال‌زايي مي‌كنيم اما از نظر حمايتي در مضيقه هستيم. به ما مي‌گويند امكانات در اختيارتان قرار مي‌دهيم اما متأسفانه كم كاري‌هايي وجود دارد كه مانع پيشرفت كار مي‌شود. اگر حمايت‌هاي لازم انجام شود هم هنرمندان زيادي خواهيم داشت هم اينكه ما با انگيزه بيشتري كار مي‌كنيم. بعضي از فعالان اين حوزه در بخش آموزش مشكل دارند و برخي در بخش‌هاي ديگر؛ مثلا نمايشگاه‌هايي كه برگزار مي‌شود انتظار داريم رايگان باشد كه متأسفانه اين اتفاق هم نمي‌افتد. ما در كارگاهمان به‌صورت شناور حداقل ماهي 80هنرجو داريم و آنهايي كه دوره‌شان تمام مي‌شود يا مستقل كار مي‌كنند يا با آقاي بالان همكاري دارند. واقعيت اين است كه ايشان انرژي و انگيزه خيلي بالايي در كار دارند و خيلي از مواقع عاملي كه باعث مي‌شود با وجود مشكلات، ما باز هم با قدرت به كارمان ادامه بدهيم همين روحيه خوب و بالاي آقاي بالان است. به‌نظرم ايشان يكي از كارآفرينان خوب هستند.

فرزندان‌مان را خودساخته بار مي‌آوريم/ همسر مهران بالان مي‌گويد او پدر مهرباني است اما بچه‌ها را متكي به‌خودش نمي‌كند
نازنين دلجو، همسر مهران بالان يكي از مهم‌ترين و تأثيرگذارترين افرادي است كه در زندگي اين كارآفرين موفق حضور دارد. خانم دلجو كه در حال حاضر رئيس هيأت مديره مجموعه‌اي است كه آقاي بالان آن را اداره مي‌كند درخصوص چگونگي آشنايي‌شان با هم مي‌گويد: «آشنا شدن ما با هم قصه جالبي دارد. يك روز من براي خريد روسري به مغازه بالان رفته بودم كه در آنجا همديگر را ديديم. بعد از حدود يكي، دو‌ماه براي خواستگاري به منزل ما آمدند. ابتدا خانواده‌ام چندان راضي نبودند چون از نظر مالي وضعيت مناسبي نداشتند اما وقتي او را شناختند و متوجه شدند چه انسان خودساخته و خوبي است با ازدواج ما موافقت كردند. خود من از ابتدا راضي به ازدواج بودم چون بالان را درست شناخته بودم و مطمئن بودم مي‌تواند زندگي خوبي برايم فراهم كند. چيزي كه از همه مهم‌تر بود، صداقت و انسانيتش بود و اينكه اهل هيچ كار خلافي نبود و تمام اينها كافي بود تا وضعيت نامناسب مالي‌اش را ناديده بگيرم. خانواده‌ام هم هميشه معتقد بودند يك مرد اگر هيچ‌چيز هم نداشته باشد اما شخصيت محكم و خودساخته‌اي داشته باشد، قابل اعتماد است».

خانم دلجو در ادامه صحبت‌هايش به نقش تفاهم در زندگي مشترك اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «درست است كه ما با هيچي زندگي مان را شروع كرديم اما از آنجا كه با هم تفاهم داشتيم و حرف هم را خوب مي‌فهميديم زندگي‌مان آرام و دوست داشتني بود و كانون خانوادگي سالمي داشتيم. من هم از آن وضعيت خوشحال بودم و هيچ وقت به‌خاطر كمبودها گله نمي‌كردم».

خانم دلجو كه بعد از ازدواج در كارگاه همسرش مشغول به‌كار شده در ارتباط با اين همكاري و تأثير آن در زندگي مشترك‌شان اضافه مي‌كند:«وقتي ازدواج كرديم همراه همسرم شدم و با هم در كارگاه مشغول شديم و خانواده او نيز همراه مان بودند و همگي در كنار هم كار مي‌كرديم. وقتي اين اتفاق افتاد از اينكه مجبور بودم كار كنم هيچ ناراحتي‌اي نداشتم و برعكس حس خوبي داشتم كه همراه هم زندگي‌‌مان را مي‌سازيم. فكر مي‌كنم يكي از علت‌هاي موفقيت امروزمان هم اين است كه همگي كنار هم بوديم و با اتحاد پيش رفتيم تا توانستيم موفق شويم. آنچه من در اين سال‌ها از همسرم ديده‌ام فقط سختكوشي و تلاش و خلق خوش بوده. با وجود اينكه خيلي راه سختي داشت و مشكلات زيادي سر راهش قرار گرفت اما باز هم اخلاق خوبش را حفظ كرد و هيچ وقت اين مشكلات را با خودش به خانه نياورد. ما بيشتر از 13سال است كه با هم ازدواج كرده‌ايم و هر چه مي‌گذرد زندگي‌مان شيرين‌تر مي‌شود و تفاهم بيشتري بين‌مان شكل مي‌گيرد. هميشه در كارها با هم مشورت و همفكري داريم و همين صميميت‌مان را افزايش مي‌دهد». مهران بالان در حال حاضر 3 فرزند دارد و وقتي از همسرش درباره شيوه تربيتي او مي‌پرسيم، پاسخ مي‌دهد: « آقاي بالان در دوره بچگي‌اش روزهاي خيلي سختي را تجربه كرده اما هميشه روي پاي خودش بوده و به هر جا رسيده به‌خاطر تلاش و كوشش خودش بوده. امروز هم كه بچه‌هايمان را بزرگ مي‌كند در عين اينكه پدر مهرباني است اما اجازه نمي‌دهد كه فرزندان‌مان متكي به او باشند. در واقع در عين حمايتي كه از بچه‌ها دارد آنها را متكي به‌خودشان تربيت مي‌كند و اگر امكاناتي هم در اختيارشان قرار مي‌دهد در حدي است كه بتوانند براي خودشان درآمدزايي كنند؛ مثلا هر سال تابستان يا ديگر روزهاي تعطيل پسر بزرگ‌مان را به غرفه‌اش در آبشار ياسوج مي‌برد تا در آنجا كار كند و براي خودش درآمد كسب كند. همسر من سختي زيادي كشيده اما خدا را شكر امروز دارد نتيجه‌اش را مي‌بيند، به همين دليل هم كمي به فرزندانمان سخت مي‌گيرد تا آنها هم خودساخته شوند و در آينده بتوانند به جايگاه خوبي برسند».