به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران، سام درخشانی درباره گلایه های خود از یک مجله گفت: از اولین حضور من جلوی دوربین و اولین آشنایی ام با شما مردم عزیز سرزمینم سال ها می گذرد. در تمام این سال ها تلاش کردم به هیچ چیز جز رضایت مردم و اعتلای هنر کشورم فکر نکنم و عاشقانه، خالصانه و صادقانه کار کنم و هیچ گاه از سختی هایی که برای رسیدن به این نقطه تحمل کرده ام حرف نزنم. در تمام این سال ها سعی کردم رابطه ام با رسانه ها و رسانه چی ها که می دانم و می بینم خیلی هایشان چگونه به خاطر عشق به کارشان زحمت می کشند، عرق می ریزند و در مقابل دستمزدهای ناقابلی می گیرند را حفظ کنم و بهترین تعامل را با آن ها داشته باشم. روی سخنم با همین دوستان است. دوستانی که متاسفانه به واسطه حضور معدود آدم های کم سواد، غرض ورز و گاها خط بگیر، خیلی وقت ها مورد ظلم و سوء ظن جامعه هنری و هنرمندانش قرار گرفته اند.

وی افزود: این روزها به واسطه بازی در سریال « پژمان» بارها و بارها مورد لطف و محبت شما عزیزان قرار گرفتم که از همین جا به خاطر همه مهربانی هایتان تشکر می کنم، اما آنچه باعث شد تصمیم بگیرم این بار بی واسطه با هم صحبت کنیم، بی اخلاقی و حرکت زننده مجله زندگی ایده آل که به گواه بسیاری از همکارانم تبدیل به زردترین مجله ایران شده است، بود؛ در این چند خط تصمیم دارم هر آنچه پشت پرده این اتفاق رقم خورده است را بدون هیچ پس و پیش و سانسوری برایتان بنویسم تا نقاب از صورت سردبیر این نشریه بردارم.

این بازیگر سینما ادامه داد: چند ماه پیش از طرف سردبیر این مجله با دوست عزیزم رضا یزدانی تماسی گرفته شد و آن طرف خط یکی به او گفته بود « قصد داریم تصویر تو را با یکی از دوستانت روی جلد مجله مان بزنیم، خودت چه کسی را پیشنهاد می کنی؟ » رضای عزیز هم که لطفش همواره شامل حال من بوده است می گوید « الان صمیمی ترین دوستم سام درخشانی است» . طرف پشت خط بدون هیچ مکثی به رضا یزدانی گفته است « نه، او را نمی خواهیم! یک نفر دیگر را پیشنهاد بده! » رضا یزدانی از این نوع صحبت کردن آن خبرنگار ناراحت می شود و قضیه عکاسی و روی جلد رفتنش را کاملا منتفی می کند و همانطور که از یک رفیق واقعی انتظار می رود، تمام ماوقع و کل داستان را برایم تعریف کرد.

از آن روز به بعد تصمیم گرفتم دیگر با نشریه ای که سیاستش درباره من اینگونه است حرف نزنم و برایشان وقتی نگذارم. مطمئن بودم دوباره گذر پوست به دباغ خانه خواهد افتاد. چرخ زمان گشت تا بالاخره سریال « پژمان» روی آنتن آمد و همانطور که پیش بینی می کردم با استقبال ویژه ای روبه رو شد. دیگر سال هاست به شیوه رسانه ها عادت کرده ام؛ آن ها به محض اینکه یکی از کارهایت گُل می کند و دیده می شود، می آیند قربان صدقه ات می روند اما وقت هایی که هیچ کاری روی آنتن نداری، یک بار هم جویای حالت نمی شوند! مهم نیست، گفتم که عادت کردم… !

وی گفت: مطمئن بودم سروکله دار و دسته آن مجله زرد رنگ (این روزها رو به نارنجی! ) دوباره پیدا خواهد شد و قربان صدقه ها و جویای احوالات شدنشان از سر گرفته خواهد شد، اما قسم خورده بودم دیگر توجهی به آن ها نکنم. تا اینکه یک شب سردبیر این نشریه به من پیامک تهدید آمیزی با این مضمون فرستاد « آقای درخشانی، با توجه به درخواست های متعدد مخاطبان نشریه ما، دوست داریم با شما گفت و گو کنیم، در صورت عدم همکاری مجبور می شویم از عکس ها و گفت و گوهای قدیمی شما استفاده کنیم! » البته که این پیامک هیچ تاثیری در تصمیم من نگذاشت، ولی به من ثابت کرد قرار نیست در شیوه برخورد این رسانه با هنرمندان تجدید نظری اتفاق بیفتد. پیش از این وقتی پای حرف های خیلی از همکارانم می نشستم، آن ها نیز از برخوردهای زننده سردبیر این نشریه برایم گفته بودند، اما باور نمی کردم تا اینکه به عینه این اتفاق را دیدم. یک روز بعد از تمرین در باشگاه به کنار کیوسک روزنامه فروشی آمدم و ناگهان دیدم صورت من و پژمان جمشیدی روی تن دو نفر دیگر به شکلی خیلی غیر حرفه ای مونتاژ شده و جالب تر آن که رویش نوشته شده اختصاصی زندگی ایده آل! حالا برایتان بگویم از کینه توزی های سردبیر این مجله! اولا که من را در لباس آدمی گذاشته اند که پاپیون که یکی از اجزای لباس های غربیست به آن دوخته شده، دوما سردبیر آن نشریه که به شدت دوست داشته از من انتقام بگیرد در نظرسنجی نشریه اش من را نفر آخر نظرسنجی کرده و پایینش نوشته است « مردم می گویند چرا سام درخشانی محبوب نیست؟ » یعنی یک طرفه و از سوی مردم قضاوت کرده است و در متن نظرسنجی اش به بدترین شکل ممکن من را تخریب کرده است و هر آنچه دل تنگ پر کینه اش دوست داشته درباره من نوشته است. انگار او فراموش کرده عزت و ذلت آدم ها دست خداست و نه بندگانش!

درخشانی گفت: از تمام آن ها که به من محبت دارند و طرفدار حقیر هستند خواهش می کنم دیگر این نشریه که به معنای واقعی زرد و خصومت طلب است را نخرند، دوم اینکه از همین جا اعلام می کنم به زودی قطعا از این نشریه شکایت خواهم کرد و برای اعاده حیثیت از هیچ تلاشی فروگذار نخواهم شد و سوم اینکه تنها یک سوال از سردبیر این نشریه دارم و آن هم این که اگر من محبوب نیستم، پس چرا عکسم را روی جلد مجله اش زده است؟ ! مگر ننوشته اید دیگران از من محبوب ترند، پس چرا تصویر آن ها را روی جلدتان نزدید؟ بنابراین نتیجه می گیریم برای فروش بیشتر مجله تان حاضرید دست به هر حقه ای بزنید. آقای عزیز مردم ما همه چیز را می فهمند و خودشان درباره این اتفاقات قضاوت خواهند کرد. پیش از این فرزاد حسنی دچار این حادثه تلخ شده بود و زمانی پی به نیت شوم سردبیر این نشریه برد که تصویر خودش و همسر نازنینش را که به شکلی خیلی مبتدیانه مونتاژ شده بودند را روی جلد این مجله دید و حالا نوبت من بود.

حالا دیگر متوجه شدم که چرا خیلی از هنرمندان مان رغبتی به تعامل و همکاری با این نشریه ندارند و از همین جا از تمام همکارانم می خواهم کمی بیشتر درباره همکاری با این نشریات زرد فکر کنند و به هر قیمتی حاضر به درج تصویرشان نشوند. این روزها بوی الرحمان صداقت، معرفت و انسانیت به شدت به مشامم می رسد. آقای سردبیر گذر پوست به دباغ خانه خواهد افتاد و مطمئن باشید تا آخرین روز زندگی ام هم که شده برای اعاده حیثیت و محکوم کردن این حرکت زشت خواهم جنگید و از مسئولان وزارت ارشاد و نظارت بر مطبوعات عاجزانه خواهش می کنم برخورد شایسته ای با این نشریه داشته باشند. امیدوارم عمر نشریاتی اینگونه غیر متخصص و منفعت طلب کوتاه کوتاه کوتاه باشد.