به گزارش پارس نیوز، 

 رو به زخمِ دست و صورت حنانه ۱۳ ساله نشسته ام. «اتو از دستم افتاد، داغ بود، نامادریم دید، اومد برش داشت و گذاشت رو صورتم، بعد هم رو دستام، می خواست لباسم رو دربیاره، تا به نقاط دیگر بدنم هم بچسباند، اما اجازه ندادم.» رو به پدر حنانه می ایستم. «نمی دونستم با بچه م این کارو می کنه، شکایت کردم.»

از سال ۱۳۵۹ به ایران آمده است، «حنانه» حاصل ازدواج اولش است و یک سال است که در کنار همسر دوم او زندگی می کند، به همراه برادر دو ساله ای که حاصل ازدواج دوم است.«مثل همیشه کارهای خانه رو به درخواست نامادریم انجام می دادم که اتو از دستم افتاد و کمی آسیب دید، او به شدت عصبانی شد و گفت؛ باید با همین اتو داغت می کنم. می خواست بدنم را هم داغ کنم، اما فرار کردم؛ به در خانه که رسیدم از پشت نگهم داشت، بعد منو برد یه گوشه و اتو رو گذاشت روی صورت و دستم، خیلی داغ بود.»

پدر عکس روز اول سوختگی را نشان می دهد، رو به حنانه می گوید: «تعریف کن.» «از اول تا آخرش رو بگم؟» «آره همه چیو.» حنانه پاهایش را زیادتر جمع می کند، بین جملاتش مکث هایی کوتاه دارد، اما گریه نمی کند.«گفت بابات بیاد منو مقصر می دونه، قبلا هم اذیتم می کرد، با شلنگ می زد، هلم می داد، دور گردنم رو می گرفت، چنگ می زد، من به بابام نمی گفتم، اون روز هم تا شب منتظر شدم تا بیاد، اون هم رفت، بیرون قرص خورد و بردنش بیمارستان.»

پدر حنانه اینطور ادامه می دهد: «خواهرزنم گفت، بیا بیمارستان رجایی کرج، می خواسته خودکشی کنه، اومدم دنبال کارت عابر بانکم، به محض اینکه وارد خونه شدم، بچه دوساله م اومد سمتم گفت، بابا بیا حنانه جیز... دیدم حنانه رو سوزونده، رفتیم شکایت کردیم، پاسگاه بهش گفت؛ چرا این کارو کردی؟ خودش با دستای خودش نوشت، من این کارو کردم، چون حنانه اتو رو شکسته. بعد اون برعلیه من شکایت نوشت که تو کتکم زدی، فرداش پاسگاه گفت، باید در دادگاه حضور پیدا کنید، به پزشکی قانونی رفتیم نامه هم گرفتیم، بعد دادستان تماس گرفت و اعلام کرد، همسرم حکم جلب سیار داره، هرجا که رویت شد، بگیریدش.

وقتی که نیستم، این بچه رو شکنجه می ده، مادر ریحانه از سال ۹۰ جدا شد، و مسئولیت حنانه با منه، قبل از ازدواج مجدد، حنانه کنار مادرم بود. با این همسرم هم سال ۹۲ عقد و سال ۹۴ ازدواج کردیم و به غیر از حنانه یک پسر ۲.۵ ساله دارم.»

حنانه سال گذشته باید در کلاس هفتم درس می خواند، اما بعد از چند هفته نامه ای از آموزش و پرورش دریافت می کند، مبنی بر اینکه چون کارت تحصیل او برای شهر ری است، امکان تحصیل در مدارس نظرآباد را ندارد، کارت هم تغییر داده نشد و از آنجایی که پدرش هم نبود، برای همین امکان پیگیری تحصیل حنانه فراهم نشد و او از مدرسه اخراج شد.

«پارسال از درس خوندن جا موند، کارهای بچه داری و سخت انجام داد، فحش شنید، لباس شست، مثل یه برده ازش کار می کشید اما چیزی به من نگفته بود.»

در بین صحبت ها، حنانه درخواست می کند که اتاق خلوت شود، بعد از اینکه پدر و بقیه افراد حاضر در اتاق بیرون می روند با گریه شروع به تعریف کردن می کند.« همیشه می گفت آدمت می کنم، با مشت و لگد به جونم می افتاد، همه جام کبود می شد، زیادتر گردنم رو می زد، کلا همیشه می زنه دیگه، گاهی به مادربزرگم می گفتم؛ اون هم می گفت، نامادری بداخلاقه دیگه، حیف که داداشم کوچیکه اون شاهد همه چی بوده، البته همسایه ها اینا رو می دونن، خبر دارن، یه روز لباسارو انداختم لباسشویی، بین لباسا پوشک بچه بود، وقتی خواستم پهن کنم، بهش نشون دادم، عصبانی شد با شلنگ کتکم زد، وقتی سیگار نمی کشید، عصبی می شد. زیادتر با ما بدرفتاری می کرد، یه بار گفت لباسات رو دربیار من ازت فیلم بگیرم.به زور لباسام رو درآورد ازم فیلم گرفت، گفت، اینو می ذارم تو گروه، می خواست به بابام نشون بده، گفت؛ بابات بیاد من تکلیفتو روشن می کنم.الان نمی دونم اون فیلمو پاک کرده یا نه.»