به گزارش پارس نیوز، 

آن روز نیما درحالی که عاشقانه به چشمانم می نگریست مرا فرشته ای خواند که از آسمان به زمین آمده است من هم که غرق در رفتار و گفتار او شده بودم شماره تلفنش را گرفتم و بدین ترتیب ارتباط من و نیما آغاز شد. مدتی بعد او در حالی از من خواستگاری کرد که هر دو خانواده با دلایل متفاوتی مخالف این ازدواج بودند اما من عاشق شده بودم و هیچ چیزی نمی فهمیدم حتی به نصیحت های پدر ومادرم نیز گوش ندادم چرا که فقط رسیدن به نیما برایم مهم بود خلاصه بعد از کش و قوس های فراوان با نیما ازدواج کردم.  دوست داشتم همه بدانند که عشق من بالاتر از قصه لیلی و مجنون است در همه مهمانی ها و پارتی های دوستانه همپای نیما بودم و هر کاری را در کنارش انجام می دادم از مصرف مشروب و کشیدن سیگار و قلیان گرفته تا رقص های مختلط و ... نمی دانستم با این اعمال و رفتار غرق در آلودگی می شوم احساس می کردم با این کارها همسرم بیشتر وابسته من می شود چرا که من نه تنها او را از انجام رفتارهای زشت و ناپسند بازنمی داشتم بلکه خودم نیز در کنار او همان کارها را تکرار می کردم تا این که همین رفتارهای خارج از عرف موجب شد تا نیما به من بدبین شود. در همین روزها زندگی مشترکمان را آغاز کردیم اما سوء ظن های همسرم هر روز به من بیشتر می شد او درحالی مرا زنی غیرقابل اعتماد و هرزه می خواند که من به خاطر مصرف مواد مخدر در مهمانی ها دچار اعتیاد شده بودم و مجبور بودم در کنار نیما به طور مداوم مواد مصرف کنم زمانی به خود آمدم که دیگر ساقی مجالس پارتی و مهمانی های شبانه شده بودم همسرم با جسارت تمام مرا برای خرید مواد مخدر بیرون می فرستاد. خانواده ام وقتی در جریان کارهای کثیف من قرار گرفتند مرا طرد کردند پدرم می گفت تو دیگر دختر ما نیستی! و حتی دوست نداریم نام تو بر زبانمان جاری شود و ... از آن به بعد نام مستعار فرشته را برای خودم انتخاب کردم و غرق در منجلاب مواد افیونی شدم.  به طوری که از آن فرشته آسمانی تنها پیکری ضعیف و آشفته باقی مانده بود. نمی دانم چرا سرنوشت من این گونه شد...