به گزارش پارس نیوز، 

ماجرای تلخ طلاق خواهرزنم تاثیر عجیبی بر زندگی من و همسرم گذاشته بود. «ندا» که از این اتفاق به شدت ناراحت بود تلاش می کرد تا از زندگی خواهرش درس عبرت بگیرد. وضعیت روحی و روانی او به قدری آشفته شده بود که احساس می کرد نمی تواند به آینده اش امیدوار باشد و باید ملک و املاکی را به نام خودش ثبت کند تا اگر روزی حادثه طلاق در زندگی ما نیز رخ داد، دیگر مانند خواهرش آواره و سرگردان نشود به همین خاطر ...

 در همان روزهای آغازین زندگی مشترک من و ندا، خواهرش به دلیل نداشتن تفاهم اخلاقی از همسرش طلاق گرفت اما متاسفانه ماجرای تلخ جدایی آن ها تاثیر بدی بر زندگی ما گذاشت چرا که همسرم شکست خواهرش در زندگی را به یک دیوار بزرگ بی اعتمادی تعبیر می کرد که باید بین زوج های جوان کشیده شود. همین تفکرات احمقانه او موجب شد تا هر کدام از ما در دنیای دیگری سیر کنیم. او با این تفکرات بچه گانه دوست داشت در بیرون از منزل کار کند تا در آینده به کسی نیاز نداشته باشد.

از سوی دیگر مخالفت های من با این موضوع به جر و بحث و مشاجرات خانوادگی کشیده می شد تا این که در پی اصرارهای ندا و برای حفظ آرامش خودم پذیرفتم که او در یک آرایشگاه مشغول به کار شود ولی متاسفانه متصدی آرایشگاه نیز به خاطر اختلافات خانوادگی از همسرش طلاق گرفته بود و همین موضوع تاثیر منفی بیشتری بر زندگی ما گذاشت. او تحت تاثیر حرف های برخی از مشتریان، رفتارهایش به طور کلی تغییر کرده بود و به همه امور زندگی نگاه منفی داشت به طوری که دیگر هیچ آسایش و آرامشی در خانه نداشتیم. گاهی نزاع ها بر سر مسائل بی ارزشی بود که حتی مطرح کردن آن نیز خنده دار است. اگرچه زندگی ما سرد و بی روح شده بود اما کم کم اوضاع مالی خوبی پیدا کردیم و با کمک یکدیگر منزل کوچکی خریدیم.

آن روز من برای جلب اعتماد همسرم به محضر ثبت اسناد رفتم و منزل را به نام او سند زدم تا روابط مان بهتر شود و ندا زندگی را به کام من و فرزندم تلخ نکند. اما او همواره عاطفه و احساس مرا نادیده می گرفت و نمی گذاشت یک روز خوش را در زندگی ام تجربه کنم. درست در همین روزها بود که تصمیم گرفتم برای رفت و آمد به محل کارم یک دستگاه پراید به صورت اقساطی خریداری کنم اما با خرید خودرو شرایط زندگی ما بدتر شد چرا که ندا فکر می کرد من با خرید خودرو به فکر ازدواج مجدد خواهم افتاد. این گونه بود که در پی یک مشاجره شبانه مرا از خانه بیرون انداخت و من در نیمه های شب به منزل مادرم پناه بردم.

این حادثه چندین بار رخ داد و هر بار با وساطت بزرگ تر ها و با تعهد به این که اخلاق و رفتارم را اصلاح کنم و در برابر تصمیمات ندا هیچ گونه اعتراض و انتقادی نداشته باشم به کلبه عاری از محبت و مهربانی باز می گشتم. این در حالی است که همسرم خودش را صاحب خانه می داند و خطاهای خودش را نمی پذیرد. دیگر برای آن که فرزند 7 ساله ام شاهد این درگیری ها نباشد از حدود یک ماه قبل خانه به دوش شده ام و داخل خودروام زندگی می کنم...