به گزارش پارس نیوز، 

زمانی که 16سال بیشتر نداشتم به پسر یکی از اقوام مادری ام دل بستم. «رضا» هم وانمود می کرد عاشق و دلباخته من است و با حرف های احساسی اش مرا تحت تأثیر قرار می داد. هر روز بیشتر شیفته او می شدم تا این که صحبت از خواستگاری من به میان آمد. پدرم و خانواده رضا به شدت با این ازدواج مخالفت کردند. شش ماه تمام ، جر و بحث ها و مشاجرات خانوادگی بین ما ادامه داشت اما هیچ کدام نتوانستیم رضایت خانواده هایمان را جلب کنیم. این بود که یک روز صبح، رضا با خوردن مقداری قرص دست به خودکشی زد ولی خانواده اش خیلی زود متوجه موضوع شدند و او را به بیمارستان رساندند. رضا چند روز در مرکز درمانی بستری بود تا این که به ملاقاتش رفتم. او گفت: من برای ازدواج با تو دست به چنین کاری زدم. من هم که تحت تأثیر احساسات قرار گرفته بودم و نمی دانستم که او یک بیمار افسرده است، پدر و مادرم را تهدید کردم و با اصرار از آن ها خواستم تا با ازدواج ما موافقت کنند. این گونه بود که در کمتر از یک ماه، من و رضا زندگی مشترکمان را آغاز کردیم اما هنوز مدت زیادی از ازدواجمان سپری نشده بود که دیدم رضا رفتار و حرکات عجیب و غریبی دارد ولی نمی دانستم این گونه رفتارها از بیماران روانی سر می زند تا این که چند ماه بعد، فهمیدم او به طور پنهانی قرص های خاصی را مصرف می کند. من که به شدت نگران شده بودم، تعدادی از آن قرص ها را برداشتم و به خانه پدرشوهرم رفتم، اگرچه خانواده او ابتدا تلاش کردند موضوع را از من پنهان کنند ولی پدرشوهرم وقتی عصبانیت مرا دید ، گفت: پسر ما بیماری روحی و روانی دارد، به همین خاطر من با ازدواج شما مخالف بودم. او اگر دارو مصرف نکند، دست به کارهای خطرناکی مانند خودکشی می زند. با شنیدن این حرف ها، دنیا روی سرم خراب شد و پس از مشورت با خانواده ام تصمیم به طلاق گرفتم. ولی در همین روزها، فهمیدم باردار شده ام و مجبور بودم به این زندگی وحشت آور ادامه دهم. این در حالی است که رضا مدتی بعد به مصرف موادمخدر از نوع شیشه هم اعتیاد پیدا کرد به طوری که دچار توهمات شدیدی می شود و من و فرزندم را مورد آزار قرار می دهد...