به گزارش پارس نیوز، 

 در یک خانواده مومن و متعهد رشد یافتم و در کمال محبت و آرامش دوره های تحصیلی را با موفقیت پشت سر گذاشتم تا این که بعد از اتمام تحصیلات به حرفه معلمی روی آوردم. در این میان روزی عمه‌ام با چند تن از بستگان به خواستگاری ام آمدند و معتقد بودند که من و ناصر باید با هم ازدواج کنیم و این گونه ما به عقد یکدیگر درآمدیم. اوایل ازدواجمان ناصر در نوع پوشش و رفتارش همانند خانواده ما رفتار می کرد ولی این رویه فقط تا موقعی ادامه داشت که من در خانه پدرم بودم اما زمانی که زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم ناصر با ولخرجی ها و مدگرایی هایش مرا عذاب می داد و فقط به خوش گذرانی و تفریح با دوستانش می پرداخت. سال ها به همین ترتیب سپری می شد و ما صاحب چند فرزند شدیم. من با کار و تلاش و آبروداری به تعلیم و تربیت فرزندانم می پرداختم در حالی که همسرم حتی از کلاس و مدرسه فرزندانم هیچ اطلاعی نداشت و از زیر بار مسئولیت های خانه و فرزندانش شانه خالی می کرد. مشکلات و بدبختی های من از زمانی که پدرم دار فانی را وداع گفت بیشتر شد چرا که ناصر دیگر بی پروا به کارهای خلافش ادامه می داد.  پسرم به دانشگاه راه پیدا کرد و خوشحالی من صد چندان شد. از طریق یکی از همکاران با خانواده ای آشنا شدم که ادعا می کرد، دختر زیبا و خوبی دارند به خواستگاری آن دختر رفتم و خیلی زود مراسم عقد آن ها برگزار شد. مدت زیادی از عقد پسرم نگذشته بود که متوجه شدم عروسم مدام در شبکه های اجتماعی به سر می برد و با ارتباط با دوستان مجازی هیچ توجهی به پسرم ندارد. در این میان دچار ناراحتی روحی و عذاب شدیدی شدم چرا که عروسم نیز همانند همسرم به دنبال مد و خوش گذرانی است بدین ترتیب پسرم ابراز پشیمانی می کند و زندگی با چنین دختری را خیلی سخت می داند. اکنون پشیمانم که نتوانستم عروس خوبی برای پسرم انتخاب کنم ...