به گزارش پارس نیوز، 

هنگامی که پسر بزرگم ازدواج کرد تصمیم گرفت در نهبندان که محل سکونت خانواده همسرش بود بماند. به علاوه توانسته بود شغلی در همان شهر ایجاد کند، بنابراین از زاهدان نقل مکان کرد و به نهبندان رفت.

 

پدرش چند سال پیش فوت کرده بود و من هم پناهی جز فرزندانم نداشتم و آن ها را با سختی بزرگ کرده بودم. روزها و سال ها در دوری فرزندم سپری می شد و تعطیلات عید نوروز و تابستان فرصتی بود تا چند روزی او و خانواده اش را ببینیم.

اگر چه تا حدودی به این دوری و دلتنگی عادت کرده بودم اما هنوز هم دلم می خواست صادق در زاهدان می بود. تابستان به تازگی آغاز شده بود و مدارس تعطیل بود. صادق هم تصمیم گرفت به یکی از روستاهای اطراف نهبندان که در آن باغ کوچکی داشت بروند و گرمای هوا را در آب و هوای خوش روستا سپری کنند. چند روزی در آن روستا بودند و من هم تصمیم گرفته بودم به دیدنشان بروم. اما در یکی از همین روزهای تابستانی تلفن خانه به صدا در آمد و عروسم از پشت تلفن ما را به نهبندان فرا خواند و خواست که هر چه زودتر خودمان را به آن جا برسانیم.

همراه دو پسر و دو دخترم راهی نهبندان شدیم. هنوز نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است، اما می دانستیم صادق در بیمارستان است. هنگامی که به نهبندان رسیدیم بلافاصله به بیمارستان رفتیم، اما در کمال ناباوری صادق جان داده بود. عروسم می گفت: به همراه چند نفر از دوستان برای گشت و گذار به باغ رفتیم و صادق هم برای رسیدگی به باغ و برخی درختان دستگاه سنگ فرز را همراه خود آورده بود. برای بریدن شاخه های تنومند یکی از درختان از سنگ فرز استفاده می کرد که ناگهان قطعه کوچکی از سنگ شکست و او که در حالت نامتعادلی قرار داشت کنترل خود را از دست داد و دستگاه سنگ فرز به همراه قطعات شکسته باقیمانده به قفسه سینه اش برخورد کرد و قلب Heart و یکی از ریه هایش را شکافت. تلاش پزشکان برای زنده نگه داشتن صادق بی فایده بود و او بر اثر بی دقتی در استفاده از سنگ فرز جان خود را از دست داد. همسرش بیوه و دو فرزندنش یتیم شدند و من هم در حسرت دیدار پسر بزرگم تا آخر عمر می سوزم.