به گزارش پارس نیوز، 

با اینکه 12 روز از آخرین ماه تابستان 89 گذشته بود، هیچ نشانی از کاستن گرمای هوا نبود و تابش مستقیم خورشید در صبح آن روز نیز ساعات گرمیرا خبر می داد. در خلوتی صبح روز جمعه هر از چند گاهی، اتومبیلی پس ازطی خیابان، وارد میدان می شد. و با عبور از این میدان، دوباره وارد خیابان شده، به راه خود ادامه می داد.

درست چند متر مانده به میدان و در نزدیکی خط وسط خیابان، دریچه ای فلزی وجود داشت که چرخ خودروها به هنگام عبور از روی آن، لرزش خفیفی نیز برآن وارد می کرد.

ساعت ۹ صبح بود که ناگهان یک خودوی وانت در نزدیکی دریچه و کنار  خیابان ایستاد. چند کارگر به سرعت از آن پیاده شدند و سپس شروع به تخلیه وسایل بنایی و مقداری مصالح کردند.

بعد از خالی شدن وانت بار، عبدالرحمن، کارگر ۲۳ ساله، دو وسیله هشداردهنده پلاستیکی به شکل کله قندی را از قسمت بار خودروی وانت برداشت و آن‌ها را در اطراف دریچه چید. سید کمال وقتی که کاربرادرش تمام شد، میله فلزی بلندی را برداشت و وسط خیابان رفت. نگاهی به اطراف انداخت، خودروئی به آرامی از کنارش گذشت. سید کمال لبخندی زد و شروع کرد به کنار زدن دریچه. لحظاتی بعد دریچه سنگین فلزی ازجایش در آمد و چاهی در زیر آن هویدا شد.

مرد جوان به آرامی به دهانه چاه نزدیک شد و نگاهی به داخل آن انداخت. عمق زیادی نداشت، فقط شش متر بود. کمی آن طرف‌تر عبدالرحمن، مشغول پیاده کردن وسایل کار بود. او وسایل مورد نیاز را برداشت و به سمت چاه رفت.

سیدکمال با دیدن برادرش آماده شد تا به عمق چاه برود.مثل این که دیوار ه های سیمانی چاه با گذشت زمان زیادی دچار تخریب شده بود و امکان داشت تاسیسات شهری موجود در آن آسیب ببینند.

کارگر جوان نگاه دیگری به انتهای چاه انداخت و از پله‌های فلزی آن پائین رفت. تقریبا به نیمه چاه رسیده بود که

ناگهان احساس سرگیجه عجیبی کرد و نفس اش به شماره افتاد. مرد جوان بدون آن که رمقی برای بالا آمدن داشته باشد ناگهان به پایین سقوط کرد.

عبدالرحمن با مشاهده این صحنه چندبار برادرش را صدا زد، اما جوابی نشنید.فریاد‌های مرد جوان چند نفر از کارگران و رهگذران را از ماجرا با خبر کرد.عبدالرحمن وقتی که خبری از برادرش نشد بی درنگ دست به کار شد و باعجله از پله های فلزی دیواره چاه پائین رفت. اما هرچه بیشتر در چاه فرومی رفت، احساس می کرد که سرش حسابی سنگین شده است. به میانه چاه که رسید کاملاً سرگیجه داشت و نفسش بالا نمی آمد. دیگر توان ایستادن

نداشت و ناگهان به پائین سقوط کرد و کنار برادرش افتاد.

سرکارگر وقتی که این صحنه را داخل چاه دید حدس زد که این دو نفر دچار گاز گرفتگی شده اند. برای همین اجازه نداد نفر دیگری وارد چاه شود و بلافاصله این حادثه را به آتش نشانی اطلاع داد.

صدای آژیر خطر به یک باره در خیابان شنیده شد و لحظه ای بعد خودروهای آتش نشانی یکی پس از دیگری از راه رسیدند.آتش نشانان ایستگاه 13به سرعت از خودروهای خود پیاده شدند و دوان دوان خود را بالای چاه رساندند. یکی از آنها بلافاصله چندین علامت هشداردهنده را در اطراف محل حادثه قرار داد.

آتش نشانان دیگر با کشیدن نوارهای احتیاط در حریم چاه، مردم را از محل دور کردند. فرمانده نیروها در این هنگام با بررسی سریع صحنه حادثه، دستور داد دو سیلندر هوا به عمق چاه فرستاده شودتا علاوه بر تخلیه گازهای سمی موجود در چاه، هوای تازه هم برای تنفس گرفتارشدگان تامین شود.

شرایط بسیار حساسی بود هنوز معلوم نبود که این دو برادر در انتهای چاه زند ه اندیا خیر. در همین حین گروه امداد و نجات شماره 2 آتش نشانی نیز به محل حادثه رسید. با دستور فرمانده گروه و پس از اطمینان از نبود گازهای سمی بلافاصله یکی از نجاتگران به داخل چاه فرستاده شد تا وضعیت جسمی مردان حادثه دیده،مورد بررسی قرار گیرند.

لحظاتی بعد نجاتگر از عمق چاه اعلام کرد که هر دوزنده هستند اما به سختی نفس می کشند و نیاز است هرچه زودتر آنها به بیرون منتقل شوند.

با دستور فرمانده تیم نجات، آتش نشانان به سرعت رشته های طناب و وسایل کمکی را به داخل چاه فرستادند. لحظات به کندی می گذشت. نجاتگری که به داخل چاه رفته بود تمام تلاش خود را بکار بست تا بتواند به بهترین شکل

ممکن و بی آنکه صدمه ای به این دو برسد، آنها را نجات دهد.

سرانجام درحالی که تنها یک ربع از حضور امدادگران گذشته بود، سید کمال 25 ساله و برادرش سید عبدالرحمن، 23 ساله، با کمک آتش نشانان به بیرون از چاه آورده شدند ونجات پیدا کردند.

براساس خاطره ای از علی شریفی، فرمانده آتش نشان