پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- علی مهدیان- تقریبا یک اجماع عمومی در داخل کشور وجود دارد که نارضایتی فراگیر در ایران شکل گرفته است. هیچ کس از هیچ طیف سیاسی و اجتماعی در این موضوع شک ندارد. برای خروج از این وضعیت نیز راه حلهای مختلفی ارائه میشود. هر راه حل در امتداد فهمی است که از اسباب این نارضایتی ارائه میشود.

یک فهم از این نارضایتی ها بر میگردد به هویتی که بعد از انقلاب در ایران شکل گرفت. هویتی که بیش از هر جا خود را در سیاستها و گفتمان رهبران انقلاب اسلامی نشان داده است. یک سوی آن بر محور دشمنی و مبارزه سامان گرفته. و سوی دیگر نیز بر محور اتکای به توان داخلی و توجه به دارایی های خودمان. بر اساس این فهم تقابل با دشمن خارجی علت کمبودها و مشکلات داخلی معرفی شد همینطور نوعی بی اعتمادی به دارایی های درونی کشور دامن زده شد.

فهم دیگر از این نارضایتی ها، ضعف مدیریت ها و طبقه مدیران را هدف گرفته است. در این نگاه هر چه خطا و اشتباه در دایره مدیران و خواص اجتماعی که رقم بخورد اثبات این نکته را میکند که مدیریت و مدیران عموما موجودات بی فایده و بی خاصیتی هستند. این تحلیل دوم با هر یک مورد خلافی که پیدا میکند کمی خود را تقویت میکند. و البته توجه داریم که این اندیشه وقتی تقویت میشود تحلیل اول را هم تقویت میکند چون پایه تحلیل اول نفرت از داراییهای خودمان بود. و قطعا ضعف مجموعه مدیریت در کشور و فساد سیستمی آنها یکی از مصادیق برای اثبات بی اعتمادی مردم به خودشان میباشد.

پیروان نظریه دوم البته دسته های مختلفی هستند. برخی مثل یک قهرمان و سوپرمن یا یک ققنوس افسانه ای تلاش میکنند کل لایه مدیران را زیر سوال ببرند و خود را به عنوان منجی مطرح کنند. عده ای دیگر اما صرفا جمعی از مدیران را منفور میدانند و عده ای دیگر را مفید. و تلاش میکنند مدیران فعلی را مثلا کنار بزنند تا به جای اینها دیگران بیایند. خود مدیران هم به دلیل شدت این نارضایتی چهره اپوزوسیون میگیرند چون قدرت پاسخ به این همه مطالبه را ندارند. این روشی بود که همه دولتمردان ما دنبال میکردند. خوب این تحلیل چند مشکل دارد.

اول آنکه به مرور بعد از همه این دعواها برای مردم یک نکته مسجل میشود و آن اینکه همه بدند. هم اینها و هم آنها.

دوم اینکه این دعوا پایانی ندارد و خروجی اش ناامیدی مردم است. ناامیدی که در واقع با عدم اعتماد به نفس ملی همراه است.

سوم اینکه این تحلیل باعث شکل گیری دو قطبی های جدی اجتماعی میشود. چون همه آن اعتراض ها را پشت سر یک دسته و گروه و بر علیه یک دسته و گروه دیگر قرار میدهد.

پس چه باید کرد؟ ریشه مشکل قطعا در هویت انقلابی و بازیافته خودمان نیست. این نکته که بخشی از مدیران ما به انواع فسادهای و نقصها و قصورها و تقصیرها دچارند هم امر قابل انکاری نیست. اما ریشه مشکل این نکته نیست.

مشکل این است که نخبگان انقلابی و بدنه مردم دقیقا نمیدانند داراییهایشان و پیشرفتهایشان چه بوده و از کجا ناشی شده است. آنچه باعث پیروزی در انقلاب شد وجود مدیران نبود بلکه حرکت و حضور خود مردم بود. آنچه باعث تصفیه مدیران لیبرال در اول انقلاب شد نیز حرکت و حضور خود مردم بود. حتی نق زدن ها بر سر دولت بازرگان کار تغییر نداد بلکه حضور مردم باعث کنار رفتن آنها شد. آنچه جنگ را پیش برد قدرت مدیریت ویژه مدیران و دولتمردان نبود بلکه حضور مردم بود. آنچه پیشرفتهای علمی و فن آوری را رقم زد قدرت حضور مردم بود. حتی در تغییر مدیران نیز این حضور خود مردم بود که باعث میشد فلان مدیر کشف شود و در دایره ممنوعه دولتمردان وارد شود.

تغییر مدیران بی عرضه با حضور اثباتی مردم شدنی است به شرط آنکه این حضور ارتقا یافته و رنگ مطالبه گری دقیقتری را پیدا کند. کافی است جریانهایی مثل اردوهای جهادی یا حلقه های رشد یافته در دامن جهاددانشگاهی و امثالهم را ارتقا دهیم و آن را تبدیل به یک جریان فراگیر کنیم. به این ترتیب اقتصادی مقاومتی با مردم پی گرفته میشود و مدیرانی که سد راه هستند با این روش به دقت و نه به صورت مبهم شناسایی میشوند و تغییر میکنند. و مدیران جدیدی در این بستر به خوبی تربیت میشوند.