در این گزارش آمده است:


اینجا دسته‌ دسته آدم می‌بینی، خیلی‌ها مربوط‌اند، خیلی‌ها نامربوط. دسته دسته سرباز، دسته دسته امدادگر، دسته‌ دسته پزشک و دسته دسته داوطلب خدمت؛ همه آماده‌اند که مرهمی شوند برای شهرِ زخم‌خورده.

بعضی‌ها هم آماده‌اند برای تماشا. چشم‌هایشان دایما در چرخش است. شمارِ تماشاگرها کم نیست. هستند آدم‌های بی‌هدفی که این‌جا سرگردانند، سرگردان. راستش را بخواهی کم هم نیستند! ماشین‌های شخصی‌شان هم یک وصله ناجور است که رنگشان رنگ‌ولعاب شهر را به هم زده‌اند.

اما اینها تمام داستان نیست؛ بی‌انصاف نباشیم، این‌جا هستند آدم‌هایی که نه با ماشین شخصی که با دست خالی اما توانمند آمده‌اند. تماشاچی نیستند و برای خدمت حاضر شده‌اند. خدمتشان هم شده مرهمی بر زخم‌های این شهر جنگ‌زده؛ مثلا همان زوج کامیارانی که در خبرها خواندیم که با حلقه ازدوجشان در این سیل انبوه خدمت سهیم شدند. کم نیستند از این دسته آدم‌ها؛ آدم‌هایی که ستاره‌های روزگار ما هستند البته نه چندین ستاره‌های دنیای تصویر که دائما در لنز دوربین‌ها دیده می‌شوند. ستارها همین سربازها، همین سردارها، همین امدادگرانی هستند که به وقت حادثه آمدند، آمدند وقتی همه خواب بودند. یکی از همین گروه‌ها امدادگران داوطلب هلال‌احمر هستند که همان شب یکشنبه، دقایقی پس از وقوع زلزله راهی شدند.
مردی از جنس آن‌روزها
یونس از اهالی سرپل ذهاب است. او هم دلش از سلفی‌بگیران پُر است؛ از آدم‌هایی که به خیال واهی خودشان لبخند هدیه می‌کنند. او می‌گوید: «خیلی‌ها آمدند، خندیدند و رفتند. گفتند ما آمده‌ایم که لبخند به شما هدیه دهیم؛ والله ما اهل سینما و تلویزیون نیستیم که آنها را در ذهن خودمان به یاد داشته باشیم، چه تصویرشان و چه اسمشان را.»