به گزارش پارس به نقل از ایسنا، این مترجم به تازگی رمان « زن ظهر» نوشته ی یولیا فرانک - نویسنده ی مطرح آلمانی - را به فارسی ترجمه و از سوی انتشارات مروارید منتشر کرده است؛ این رمان روایتی از جنگ های اول و دوم جهانی است، ماجرای زنی دیوانه است که هر ظهر از خانه بیرون می زند. بعد از سال ها شوهرش از جنگ بازگشته، اما به او بی اعتناست. این روایت مورد توجه منتقدان و جایزه های ادبی غرب قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده است. با مهشید میرمعزی درباره ی این اثر گفت وگو کردیم.

خانم میرمعزی شما از آن دست مترجم هایی هستید که به ترجمه ی هر اثری دست نمی زنید. در مروری بر ترجمه های شما می توان کندوکاو برای انتخاب اثر را دید. این موضوع به چه برمی گردد؟

به حساسیت من در اجرای هر کاری برمی گردد. وقتی اثری را می خوانم که بسیار از آن لذت می برم، بلافاصله فکر می کنم این کتاب باید به زبان فارسی در دسترس خوانندگان قرار گیرد. بعد هم صرفا سلیقه ی شخصی است که از بعضی آثار بیش تر خوشم می آید. بنابراین من به عنوان شخصی که آلمانی می دانم، خود را مسؤول می بینم که این اثر را به فارسی برگردانم تا خوانندگان ایرانی هم از لذت مطالعه ی آن بی بهره نمانند.

چه مؤلفه هایی در انتخاب ترجمه برای شما مؤثر است؟

من - مانند تمام آدم های دیگر - سلیقه ی خاص خود را در مطالعه دارم. از میان آن طیف، کتاب هایی را نامزد ترجمه می کنم که مطالعه شان برایم لذت بخش است. به عبارتی چون باید چند ماه با یک اثر زندگی کنم و آن را بارها بخوانم - اتفاق افتاده که من اثری را ۱۱ بار قبل از انتشار خوانده ام - باید آن قدر دوستش داشته باشم که برایم کسالت بار نشود. به علاوه نکته ی دیگری هم در ترجمه ی یک کتاب مؤثر است؛ از جمله این که نخست؛ کتاب توسط مترجم دیگری ترجمه نشده باشد. من با ترجمه ی تکراری هر چند هم که بهتر از ترجمه ی اول باشد، مخالفم و خود نیز هرگز اثر ترجمه شده ای را ترجمه نکرده ام و تصمیم دارم که این کار را هم نکنم. دوم؛ اثر در ایران قابل انتشار باشد. صرف نظر از موارد ارشادی، داستان یا موضوع کتاب باید برای خواننده ی ایرانی هم ملموس باشد. برای مثال من بارها کتاب هایی را خوانده ام و بسیار هم دوست داشته ام، ولی چون موضوع آن ها برای ایرانی ها چندان جالب نبوده، آن اثر را ترجمه نکرده ام. مثل تفاوت های فرهنگی بین دو آلمان قبل و بعد از اتحاد که موضوع بسیاری از رمان های جدید است.

مطرح شدن رمان « زن ظهر» در رقابت های ادبی سبب شد این اثر را به برای ترجمه انتخاب کنید یا نه از شخصیت راوی داستان که یک زن است، خوش تان آمد؟

هیچ کدام! هنگامی که این رمان در سال ۲۰۰۷ جایزه ی ناشران آلمان را - که یکی از جوایز معتبر ادبی آلمان است - در نمایشگاه فرانکفورت از آن خود کرد، توجه من به آن جلب شد. از طرف دیگر همیشه قبل و بعد از این رمان هم برندگان این جایزه و کتاب های آن ها را دنبال می کردم. در این بین زن بودن نویسنده هیچ گونه نقشی در انتخاب من نداشته و ندارد. تنها جذابیت داستان و موضوع آن و قابل انتشار بودن به معنایی که بالا شرح دادم، برای ترجمه ی من معیار بود.

این اثر هم روایتی دیگر از جنگ دوم جهانی است؛ چطور است در حالی که بی شمار روایت از جنگ به دست داده شده است؟ در این اثر به نظر شما چه چیز متمایزی هست؟

این رمان روایت دو جنگ است. به درستی اشاره کردید که داستان های زیادی در این مورد نوشته شده است، ولی با توجه به استقبالی که از کتاب شده، باید بگویم که داستان کتاب قدیمی، ولی با زبانی امروزی نوشته شده است. شما در تمام کتاب به هیچ عنوان به شکلی مستقیم با جنگ و کشتار روبه رو نمی شوید، اما حتا یک لحظه هم فراموش نمی کنید که در حال خواندن کتابی از دوران جنگ هستید. این از مهارت نویسنده است. او جنگ اول و دوم جهانی را که دیگر برای همه روایتی قدیمی شده، به زبانی تازه حکایت می کند. اگر کسی اطلاعی از این دو جنگ نداشته باشد، اطلاعات زیادی به دست نمی آورد. اگر کسی تاریخ این دو جنگ را بداند، متوجه می شود که نویسنده تا چه اندازه به این موضوع مسلط بوده است.

ریتم روایت « زن ظهر» کند است، راوی پرُحرف و ریز پرداز است، با این حال کشمکش درونی روایت جذاب و مؤثر است، ما با روایتی خطی روبه رو نیستم. مدام زمان می شکند. این ویژگی ها سبب شده است ما به اصطلاح با رمانی سخت خوان روبه رو باشیم. نظر شما چیست؟

مسلما کتابی با چنین سابقه ای - جوایز و انتشار به چندین زبان و نقدهای مثبت از طرف نشریات مهم جهان - یک کتاب ساده نخواهد بود. من ترجمه ی کتاب های به قول شما سخت خوان را دوست دارم. هر روز کاری، مبارزه ای از نو آغاز شود که تمام ذهن مرا مشغول خود سازد. نه آن که به سرعت تایپ کردن، بتوانم ترجمه کنم و نیازی به منابع زیادی نداشته باشم. رمان بعدی من که توسط نشر افق منتشر خواهد شد به نام « قطار شبانه ی لیسبون» هم از این دست کتاب هاست.

راستی عنوان رمان یعنی « زن ظهر» اشاره به استعاره یا کنایه ی خاصی در زبان آلمانی دارد. تا حدی این عنوان در زبان فارسی نامأنوس است و به تعبیری ایرانیزه نیست! نظر شما چیست؟

همان طور که در کتاب اشاره شده، منظور یک زن دیوانه است که ظهرها بیرون می آمده و به این دلیل لقب زن ظهر گرفته است. عنوان اصلی هم همین بود. در این مورد نظر خاصی ندارم. ایرانیزه؟ خوش بختانه امروزه عنوان کتاب ها به قدری متنوع و جالب شده که دیگر هیچ عنوانی تعجب کسی را برنمی انگیزد. من ترجیح می دهم همواره عنوان اصلی را بر کتاب بگذارم، مگر این که واقعا ایرانیزه نباشد!

تا کجا در ترجمه به متن وفادار می مانید؛ مثلا گاه در زبان اصلی جمله های بلند زیادی هست و در ساخت و نحو آن زبان خیلی راحت جا می گیرد. اما در زبان فارسی کم ندیده ایم ترجمه هایی را که جمله ی بلندی را یک سره پشت هم ترجمه کرده اند و در نهایت پایان جمله سه – چهار تا فعل مرکب تنگ هم گذاشته اند و این در دستور زبان فارسی ایراد است. گاه کسانی که این دست ایرادهای فاحش را مرتکب می شوند، ادعا می کنند خواسته اند به ساخت متن و پارگراف وفادار باشند. نظر شما چیست؟

من تمام تلاشم را می کنم که به متن اصلی وفادار بمانم و گاه برای یافتن یک کلمه ی مناسب شاید ساعت ها فکر کنم. در این کتاب هم جمله های طولانی زیادی وجود داشت. به همان دلایلی که خودتان اشاره کردید، من آن ها را کوتاه کردم. البته تا حدی که به ساختار اصلی صدمه نزند. به همان دلیلی که خودتان گفتید که نمی خواستم چند فعل را پشت سر هم بیاورم و خواننده مجبور باشد برای درک جمله، آن را چند مرتبه بخواند یا جمله در خاتمه مبهم باشد. وفاداری را تا حدی رعایت می کنم که در عنوان کتاب « و نیچه گریه کرد» پافشاری کردم که « و نیچه گریست» نباشد، چون نیچه در آن کتاب گریه کرده و نگریسته بود. این ها با هم تفاوت دارد. روزی ویراستار کتابم به من گفت که زیادی به متن وفادار هستم. من گمان می کنم، نویسنده ای کتاب خود را به دست من امانت داده و من باید امانت دار خوبی باشم. طوری که وقتی کتاب را از زبان فارسی برایش ترجمه می کنند، احساس کند که کتاب خودش است و تغییر نیافته است. همواره در فکر نویسنده هستم که چقدر برای انتخاب کلمه ها فکر کرده و زحمت کشیده و من هم باید همین کار را بکنم که خود را به نویسنده و خوانندگان مدیون ندانم.