به گزارش پارس به نقل از بهار، کسی که قبل از « اکبر عبدی» در فیلم « خوابم می آد» به کارگردانی « رضا عطاران» ، پیرزن سالخورده فیلم « دستفروش» بوده است. شایعه ممنوع التصویر شدن او به دلیل شباهت ظاهری اش به « محمود احمدی نژاد» ، آتشی بود که دودش به چشم تنها کسی که رفته، اوست که بی جهت سال ها خانه نشینش کرده بود.

حال نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری و همچنین حضور کوتاهش در سریال « آب پریا» بهانه ای به دست داد تا پای درد دل او بنشینیم و حقیقت ماجرا را به دور از همه شایعه ها از زبان خود او بشنویم.

محمود بصیری تلفن همراه ندارد، او معتقد است که همراهی از تلفن همراه ندیده است و انگار فقط وسیله ای است تا بیشتر از هم فاصله بگیریم. برای هماهنگی و هم صحبتی با او مجبور شدم با منزلش تماس بگیرم. پیش شماره آن نشان می داد در منطقه ای از پایین شهر زندگی می کند.

گوشی را با هیجان برداشت، معلوم بود مدت هاست در انتظار یک تماس تلفنی از یک شماره نا آشناست که شاید خبر خوشی باشد از یک آشنا و برای دعوت شدن به یک کار جدید.

آقای بصیری، از خودتان بگویید. این روزها حالتان چطور است؟
خدا را شکر. زندگی است و می گذرد. البته چشم هایم مدتی است آب مروارید آورده و کمی مشکل بینایی پیدا کرده ام و منتظرم تا عمل کنم.

برای عمل جراحی که مشکل مالی ندارید و قاعدتا بیمه هستید؟
متاسفانه خیلی ها که چندان فعالیت خاصی هم در عرصه سینما و تلویزیون ندارند، از طرف خانه سینما بیمه شده اند. اما به من فقط یک کارت دادند که بعد از مراجعه به بیمارستان متوجه شدم چندان اعتباری ندارد و شامل جراحی هم نمی شود و به همین دلیل کمی عمل چشمم به تعویق افتاده است.

فکر می کنم همین موردی که اشاره کردید، بهانه خوبی باشد تا با شما بیشتر آشنا شویم و قضاوت کنیم، بیمه هنرمندان تا چه اندازه شامل حالتان می شود؟ شما کارخود را در عالم هنر از چه سالی و از کجا شروع کردید؟

من کارم را از سال ۴۶ با بدلکاری شروع کردم و اولین حضور جدی من، بازی در فیلم « پل» در سال ۴۷بود. کاری از « خسرو پرویزی» با بازی « ناصر ملک مطیعی» و استاد « جمشید مشایخی» که هنوز هم این فیلم را بسیار دوست دارم. نمی دانم « پل ورسک» را از نزدیک دیده اید یا نه. لوکیشن این فیلم، آنجا بود و خاطراتش هرگز از یاد من نمی رود. به نظر من پل ورسک می تواند مکان خوبی برای قصه ها و فیلم ها باشد.

بله. فیلم « پل» فیلم خوبی است و از کارهای نسبتا ماندگار قبل از انقلاب محسوب می شود. بازی خانم آفرین عبیسی هم در پل ماندگار است و موسیقی فوق العاده ای هم دارد. البته ما امسال هم یک فیلم در لوکیشن پل ورسک داشتیم که هنوز اکران نشده است.

این فیلمی را که می گویید، ندیدم چون اصلا به جشنواره دعوت نشدم. اما باید یک اشاره هم به فیلم « ترن» مر حوم امیر قویدل کنم که فیلم خیلی خوبی بود و عمده فیلمبرداری اش در ورسک بود.

قبل از انقلاب در فیلم مطرح دیگری حضور نداشتید؟

پل در حقیقت اولین فیلمی بود که من در شهرستان بازی کردم وگرنه در فیلم های بسیار با ارزشی مثل « تنگسیر» و « سوته دلان» هم حضور داشتم.

و بعد از انقلاب چطور کارتان را ادامه دادید؟

بعد از انقلاب در سینما با فیلم دستفروش که نقش یک پیرزن را بازی می کردم و گریم سنگینی داشتم، به کارم ادامه دادم. البته کسی مرا با آن گریم بی نظیر استاد « عبدالله اسکندری» نمی شناخت. من با سریال های مرضیه برومند و هزاردستان مرحوم حاتمی شناخته شدم. حضور من در « آرایشگاه زیبا» برایم شهرتی به همراه داشت که هنوز هم خیلی ها مرا ارصلان صدا می کنند یا اگر از کنار « هتل مروارید» میدان هفت تیر رد شوند، فکر می کنند که من دربان آنجا هستم. در بقیه کارهای ایشان هم حضور داشتم اما کمتر از این دو کار دیده شدم.

می خواهم مستقیم و بی حاشیه سر اصل مطلب بروم و بپرسم این اتفاقاتی که در چند سال اخیر برای شما افتاده، چه بوده و از همه مهم تر تا چه اندازه واقعیت داشته است. آیا شما به دلیل شباهتی که به ریاست جمهوری داشتید، ممنوع کار بودید یا خیر؟

شاید شباهت به یک مقام مهم مثل رییس جمهور برای هرکسی می توانست سبب خیر شود اما برای من آمد نداشت. در حقیقت هیچ کس مرا ممنوع کار نکرده بود و هیچ حرفی هم از طرف هیچ مقامی به من زده نشد، اما متاسفانه مردم و به خصوص همکاران خود من به گونه ای به این مورد دامن زدند که خواه نا خواه من خانه نشین شدم و تهیه کنندگان و کارگردانان ترجیح می دادند مرا کنار بگذارند و سری را که درد نمی کند، دستمال نبندند. مطبوعات هم نقش زیادی در این اتفاق داشتند و به خصوص مطبوعات زرد و من چون اهل خواندن روزنامه و مجله نیستم، از خیلی شایعات هم دیر باخبر می شدم. حتی از طرف من نقل قول هایی می کردند که روحم از آن بی خبر بود.

من سوپراستار نبودم که بتوانم دنبالش را بگیرم یا شکایت کنم و همین موجب می شد هرکس هرچه می خواهد، بگوید و کم کم دیگر کسی سراغ من را برای کار نمی گرفت یا اگر قولی هم داده بود می رفت و پشت سرش را نگاه نمی کرد. . مثلا « کیانوش عیاری» برای فیلم « خانه پدری» با من تماس گرفته و پیشنهاد همکاری داده بود، اما بعدا فیلم را ساخت و سراغی هم از من نگرفت و از این موارد بسیار داشتم. در این بین، موردی که خیلی مرا متاثر کرد یک تئاتر بود نوشته « صادق چوبک» که ۱۴سال پیش قرار بود به کارگردانی « محمود استاد محمد» و با بازی من روی صحنه برود و به دلایلی اجازه اجرای آن را ندادند اما دو سال پیش دوباره بحث آن پیش آمد اما مرا کنار گذاشته بودند. مثل این که به کارگردان گفته بودند، فلانی به خاطر شباهتش به آقای احمدی نژاد بهتر است که نباشد، چون ممکن است در مضمون موجب سوءتفاهم هایی شود.

این مسائل و مشکلات فقط در زمینه کاری گریبانگیرتان شده بود، یا زندگی شخصی شما را هم تحت الشعاع قرار می داد؟

هیچ فرقی نمی کرد و متاسفانه همان قدر که روی کار من تاثیر گذاشته بود، روی زندگی خصوصی ام هم تاثیر داشت. مثلا یک بار مریض بودم و به یک بیمارستان دولتی رفتم که می دیدم خیلی به بیمارها توجه نمی کنند، سراغ پرستاری رفتم و به وضعیت بیمارستان و رسیدگی به بیماران اعتراض کردم، این خانم پرستار در جواب گفت: « شما که آنقدر شبیه رییس جمهورهستید، بروید و از ایشان برای ما نیروی کمکی و امکانات بگیرید. » باور کنید اطرافیان آنقدر شوخی می کردند یا سوال هایی که اصلا معنی آن را نمی فهمیدم از من می پرسیدند که دیگر هیچ جا نمی رفتم. می ترسیدم حرفی بزنم یا حرکت ناخواسته ای بکنم و واقعا ممنوع التصویر شوم. من یک بازیگر کوچه بازاری هستم و این پیچیدگی ها را ندارم. اما از خیلی بازیگرها، هنر بازیگری را بیشتر بلدم. باور کنید حتی در یک مراسم خاکسپاری یا عزاداری هم که شرکت می کردم، آزار می دیدم، تا آنجایی که ترجیح دادم در این مراسم هم شرکت نکنم و به همین دلیل تنها در خاکسپاری خانم « نیکو خردمند» شرکت کردم. باز هم تکرار می کنم، بیشترین شایعه و سخن پراکنی را از همکاران خودم می شنیدم. بی آن که فکر کنند، دارند چه صدمه ای به من می زنند.

شما شغل دیگری جز بازیگری هم دارید و آیا این بی کاری از نظر معیشتی مشکلی برایتان نداشت؟

من در واقع از اول مکانیک بودم و مکانیک خوبی هم هستم اما سال هاست که فقط شغل من بازیگری است و این مدت بیکار بودم اما خدا را شاکرم که کمک کرد تا زندگی ام اداره شود. دوستان هم هوای مرا داشتند اما سختی زیادی کشیدم.

عده ای هم عقیده داشتند که شخص شما به این شایعات دامن می زدید و می خواستید خودتان را مطرح کنید و دلیل کم کاری تان هم بیماری بوده است.

این هم یکی از شایعاتی بود که من را ناراحت و متاسف کرد. من هرگز بیمار نبودم. یعنی ممکن است گاهی کسالتی داشتم که برای همه پیش می آید اما نه این که جلوی کار کردنم را بگیرد و حالا من یک سوال می پرسم، این که خودم بخواهم این شایعات را راه بیندازم، چه سودی برای من می توانست داشته باشد؟

برای مثال، این که از طرف شما نوشتند که پیشنهاد بازی در نقش آقای احمدی نژاد را به شما داده اند هم صحت نداشت؟

چند سال پیش با من تماس گرفتند و گفتند از دفتر « محمدرضا شریفی نیا» زنگ می زنند و ایشان می خواهند یک فیلم بسازند و من را هم دعوت کرده است. من هم استقبال کردم و به دفتر ایشان رفتم. دو آقای جوان بودند که نمی شناختم، اما شک هم نکردم. من خیلی ها را نمی شناسم. آن ها فیلمنامه ای را به من دادند که هنوز هم دارم و در مورد طرحش هم گفتند که زندگی یک سیاستمدار است. بعد به من پیشنهاد دادند که یک کاپشن بپوشم و در آنجا متوجه جریان شدم و دفترشان را ترک کردم و ضمن این که متوجه شدم، شریفی نیا هیچ اطلاعی از این موضوع نداشته است. یک تئاتر هم به من پیشنهاد دادند به نام « من کپی نیستم» که قبول نکردم. یک بار هم در رابطه به یک کار تبلیغاتی با من تماس گرفتند. ببینید، من اصولا آدم پیچیده و اهل سیاستی هم نیستم که به راحتی سر از این ماجراها دربیاورم. این اتفاق ها فقط یک حسن داشت و این که فهمیدم مردم مرا دوست دارند و دلشان برای من تنگ شده و فراموشم نکردند. نمی خواهم مثل مرحوم « سعدی افشار» اول زمین گیر و بیمار شوم، بمیرم تا دیگران یادشان بیفتد که من وجود دارم.

از سعدی افشار گفتید، با او در ارتباط بودید و حالا که به تازگی از دنیا رفته اند، صحبتی در باره ایشان دارید؟

بله. من ایشان را خوب می شناختم و همیشه به عنوان پیشکسوت به او احترام می گذاشتم و خیلی ها عقیده دارند که من هم می توانم در زمینه سیاه بازی و روحوضی موفق باشم. خودم هم می دانم که در این نوع تئاتر بی استعداد نیستم. اما هرگز به خودم اجازه ندادم که شبیه به او روی صحنه بروم. یادم می آید، آن سالی که جشنواره کودک و نوجوان به جای اصفهان در همدان برگزار شد، از من و مرحوم سعدی افشار خواستند تا در این مراسم تئاتری اجرا کنیم و سیاه شویم. هر دو خوشحال بودیم و رفتیم. آنجا من پرسیدم که متن چیست و در جواب گفتند که متنی ندارید. یک کدو قلقلی زن هست و شما دو نفر هم می آیید و بداهه گویی می کنید. هرچه هم این مرحوم و هم من، هر دو در زمینه بداهه گویی تبحر داشتیم، اما حس کردم که دارد به خصوص به سعدی افشار توهین می شود و به همین دلیل روی صحنه نرفتم، به او هم گفتم که نرود اما آنقدر نیاز به پول داشت، با وجودی که دلش شکسته بود، پذیرفت و کار هم البته مورد استقبال قرار گرفت.
از همکاری با مرضیه برومند بگویید و درباره همکاری اخیرتان.

خانم مرضیه برومند به گردن من خیلی حق دارند. برای من زحمت کشیدند و به من موقعیت دادند تا خودم را نشان دهم اما این را هم باید بگویم که من هم هرگز برای ایشان کم نگذاشتم. در مورد این همکاری اخیر هم که فقط در یک سکانس حضور داشتم و همکاری خاصی محسوب نمی شود. اما خوشحالم که به یاد من هم بودند. در سریال « آب پریا» از بازی خانم « هنگامه مفید» خیلی لذت بردم و خیلی متاسف شدم که این سریال در ایام نوروز که مردم یا در سفرند، یا میهمان دارند یا میهمانی هستند، پخش شد و اگر زمان پخش دیگری داشت حتما بهتر دیده می شد.

و از مرحوم « علی حاتمی» بگویید.

از علی خیلی خاطره دارم. او روی دیالوگ ها خیلی حساس بود اما به من می گفت که خودت باش و آن چیزی را که در دلت هست، بگو. من واقعا علی را دوست داشتم. یادم می آید که یک روز سر فیلمبرداری هزاردستان، گوشه ای نشسته بود و فکر می کرد. از او پرسیدم که جریان چیست و جواب داد که ای کاش این « تراولینگ» بلند تر بود و کار ما را جلو می انداخت. من گفتم که خودم درستش می کنم. باور نکرد و فقط لبخند زد. رفتم و بعد از سه روز یک چرخ ریل ساخته بودم که « تراولینگ» ها را به هم وصل می کرد. علی باورش نمی شد و کلی ذوق کرد و کار من را به همه نشان می داد و می گفت باید این را به وزیر راه ترکیه نشان بدهیم. یاد علی حاتمی همیشه در دل من زنده خواهد بود.

مرحوم علی حاتمی اولین کسی بودند که من را به نوشتن ترغیب کردند. من هم احترام خاص و ویژه ای برای ایشان قائلم. از بحث خارج شدم. در میان هنرمندان چه کسانی بیشتر جویای حال شما هستند؟

من چه در بین هنرمندان و چه مردم، دوستان خوب و با معرفتی دارم اما در تمام سال های زندگی ام هیچ کس به اندازه آقای داوود رشیدی و خانم عزیزشان احترام برومند به من محبت نکردند. این بانو حتی وقتی که بیمار می شدم، برایم غذا تهیه می کرد و می فرستاد.

در پایان، آخرین خاطره تاثیرگزاری که مایلید برای ما بگویید: اصلا چنین خاطره ای دارید؟

خیلی جالب است که به این نکته اشاره کردید. چون موردی بود که می خواستم حتما بگویم و داشت فراموشم می شد. چند وقت پیش از عید با من تماس گرفتند که از موسسه ای به نام « محک» هستند. آنجا را نمی شناختم. توضیح دادند که موسسه خیریه کودکان سرطانی از یک سال تا ۱۴ سال است. گفتم که در هر شرایطی حاضر به همکاری هستم. البته آن ها همکاری خاصی از من نمی خواستند و فقط قرار بود که به عیادت این بچه ها بروم اما خودم پیشنهاد دادم که می خواهم « سیاه» شوم و مثل حاجی فیروز لباس بپوشم. آن ها هم پذیرفتند. ۲۱اسفند، یکی از دوستانم که گریمور بود به خانه ما آمد و همان جا مرا سیاه کرد. محک هم لباس قرمزی برایم دوخته بود و من با همان شکل و شمایل حاجی فیروز به دیدن بچه های محک رفتم. در حالی که یکی از دوستانم دف می زد و یکی دیگر هم کمانچه. از لحظه ای که وارد ساختمان چهارطبقه محک شدم، شروع کردم به خواندن و ادا در آوردن. (ارباب خودم سامبالی بلیکم، ارباب خودم سرت رو بالا کن) . در حالی که کسی مرا به راحتی با آن چهره سیاه نمی شناخت. اما صدایم برایشان آشنا بود. قهقهه های کودک هفت ساله ای که از گوشواره اش فهمیدم دختر است و پسربچه ای که مثل فردین در فیلم گنج قارون با میله سرمش، داش مشتی می رقصید و همخوانی بچه هایی که از رنگ پریدگی و چشم های بی حالشان معلوم می شد کسالت دارند بهترین و با ارزش ترین خاطره ای است که در این مدت اخیر داشته و دارم و هنوز هم با یادآوری این خاطره احساس غرور می کنم که چند دقیقه ای در شاد کردن این بچه ها موثر بودم.