آنکه غافل بود از کشت و بهار

او چه داند قیمت این روزگار؟

مولوی این چند بیت را به همراه ابیاتی دیگر در میانه دو حکایت معروف خود آورده است.

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ

سال ها تو سنگ بودی دلخراش

آزمون را یک زمانی خاک باش

این ابیات در حکایت معروف طوطی و بازرگان که طوطی پیام دوستان را از زبان بازرگان می شنود و خود را به مردن می زند آمده است. داستان بعد از این ابیات هم مربوط به پیرچنگی است که در عهد خلیفه دوم می زیست و در پیری گزارش به گورستان می افتد و از خدا طلب روزی می کند و بعد از آنکه خلیفه دوم به دیدن او می آید از شادی چنین ابتهاجی که خداوند برای او فراهم کرد، تقاضای مرگ و رحلت از این جهان به جهان دیگر می کند.

تمامی بیش از ۲۰۰ بیت این دو حکایت که در ادامه اش به داستان نالیدن ستون حنانه از هجر رسول هم می رسد، و البته تفسیرهای زیبای مولوی که جان آدمی را به نوازش در می آورد، درباره تبدیل از وضعیتی موجود وناخرسند به وضعیتی مطلوب است. این هر سه تن (طوطی و پیرچنگی و ستونی که پیامبر به آن تکیه می کرد و برای اصحاب حدیث می فرمودند) سودای سربالا دارند و قصد برکشاندن خویش.

یکی (طوطی) که خود را به مردن می زند تا بتواند آزادی را به کف آرد، دیگری (پیرچنگی) مرگی را طلب می کند که با آمرزش الهی توام است و سومی درخواستی از پیامبر می کند که بتواند هیئتی تازه به خود گیرد و از قامت یک چوب به در آمده و جانی دوباره یابد.

نکته مهم در هر سه این حکایت، احساس نیاز به تغییر است که پله پرش و تبدیل هر چیزی است و مولوی این تغییرات را با آوردن تمثیلی از بهار طبیعت بر مذاق جان خواننده می نشاند.

او البته در دیوان کبیر هم که شرح شورمندی و عاشق پیشگی اوست و به نوعی تبدیل وضعیت روحی اش، چنین توصیفاتی دارد.

ای نوبهار حسن بیا کآن هوای خوش

بر باغ و راغ و گلشن وصحرا مبارک است

برخاکیان جمال بهاران خجسته باد

با ماهیان تپیدن دریا مبارک است

دل را مجال نیست که از ذوق دم زند

جان سجده می کند که خدایا مبارک است

گشوده شدن و انفتاح افقی تازه است که از تصویر بهار به ذهن متبادر می شود، افقی که با سبزی و طراوت در آمیخته است و بسط وگشودگی از ویژگی های آن است.

این گشودگی البته ریشه در تاریخ کهن این سرزمین دارد و دو رویکرد را در مقابل ما می نهد، رویکردی که بر تصوف قبضی و عزلت اندیشانه تکیه دارد که تا قرن پنجم سیطره ای شگفت را بر فضای فرهنگ و ادبیات ما حاکم کرده بود و رویکردی دیگری که بر تصوف بسطی تکیه و اعتنا دارد و از قرن پنجم به این سو بر صحنه ادبیات و بخشی از فرهنگ ما سیطره یافت که مولانا و حافظ و گروهی دیگر از جمله آنند.

مولانا خود از ستون های اصلی تصوف بسطی است. اگر چه مورخان نام احمد غزالی را در این زمینه مبدع و پیشرو دانستند، اما این مولانا بود که با اشعارش در دو دیوان مثنوی و شمس و کتاب های دیگر تعلیمی ستون چنین خیمه ای را بر افراشت و پرچم آن را به اهتزار در آورد. تصوف بسطی، انتفاحی را در آدمی ایجاد می کندکه به تاریخ و جهان و پیرامونش نگاهی متفاوت داشته باشد، در برابر تصوف قبضی که به انزوا و گوشه گیری و عزلت فرد عطف عنایت دارد. به همین دلیل است که شاعرانی که از عید طبیعت الهام گرفته و دگرگونی در آن را به دگرگونی در طبیعت آدمی و نوشدن او تمثیل کرده اند، رویکردی بسط گونه به احوال آدمی داشته اند و آن را فرصتی دانسته اند تا آدمی با غور و تامل و تدبیر در درون خود، آن را بپیراید و تحولی دیگر در خود ایجاد کند.

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم