پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مریم کمالی‌نژاد- چشم‌هایش را ریز می‌کند، سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «اگر من این کارها را انجام داده بودم، شوهرم همان هفته اول طلاقم داده بود» این را در جواب آشنایی می‌گوید که دارد از برخوردهای خوب و درک عمیق شوهرش صحبت می‌کند.

کمی بعد، با صدایی آرام‌تر می‌نالد؛ «ما هم اگر شانس داشتیم که خوب بود» این را در ادامه تعریف از خراب شدن اتومبیل‌شان در صبح روزی که قصد مسافرت کرده‌اند، می‌گوید. صحبت از مسافرت و درک عمیق همسران می‌رسد به ثبت‌نام مدرسه کودکش و گروه دوستان باز هم باید شنوای ماجرای بدبیاری‌ها، دویدن‌ها و عرق ریختن‌های فراوان و گیر آدم‌های بی‌منطق افتادن و دست آخر هم عوض شدن بخشنامه ثبت‌نام، درست زمانی که گمان می‌کرده همه‌‌چیز دارد به‌خیر می‌گذرد، باشند. این چرخه منفی‌نگری و منفی‌گویی در تمام طول 2ساعتی که کنار هم هستیم ادامه دارد. کم‌کم احساسی منفی تمام فضای خالی اتاق را پر می‌کند. اما هیچ‌کس گمان نمی‌کند که این احساس بد، این کم‌انگیزگی و این دل‌گرفتگی و لکه‌های ناامیدی که دارد خودش را روی قلب آدم‌های اتاق می‌اندازد، ناشی از آن منفی‌نگری‌های رفیق شفیق ‌است که سال‌هاست ادامه دارد. جمع دوستان، در کمتر از 2 ساعت به منفی‌نگری و منفی‌گویی کلی می‌افتند، همه با هم در یک زمان به این نتیجه می‌رسند که شانس ندارند و تمام آدم‌ها قصد کرده‌اند که با آنها بد باشند و همه بدجنس‌اند و مردها درک درستی از زن‌ها ندارند و همه مدیران دلشان می‌خواهد کارمندهای زن را تحقیر کنند و... . این همه نارضایتی از کجا می‌آید؟ شما می‌دانید؟

چرا ناراضی هستیم؟

معمولا آدم‌های ناراضی چند دلیل عمده در ذهن‌شان دارند ‌ و متأسفانه باید گفت اگر درمان نشوند، نقطه رضایتی وجود نخواهد داشت.

دلیل اول

تفسیرهای مضطرب‌کننده و جهت‌گیری سوء‌ نسبت به آینده نخستین مشکل است. جوانی20 ساله را فرض کنید که با خودش فکر می‌کند اگر ازدواج کردم و بچه‌دار شدم و بچه‌ام دچار فلان مشکل شد، چه خاکی بر سرم بریزم؟ این فرد احتمالا مشکلات کودکی خود یا کودکان دیگر در فامیل را به‌خاطر سپرده و تجربیات ‌ زندگی او را به سمت تفسیر مضطرب‌کننده نسبت به آینده کشیده. این فرد روی توانایی‌هایش حساب نکرده، نقشی برای خود در تنظیم آینده‌اش متصور نیست. جایگاه خدا را در زندگی‌اش فراموش کرده است. اگر شما هم از این دسته آدم‌ها هستید بهتر است هرچه زودتر جلوی این افکار خودتان را بگیرید و به آنها اجازه جولان دادن ندهید.

دلیل دوم

برخی افراد هر چیزی را که از آن اطلاع ندارند و نسبت به آن دچار ابهام هستند، به بدترین و خطرناک‌ترین وجه ممکن تفسیر می‌کنند. مادری در خانه نشسته، شماره همراه فرزندش را می‌گیرد، اپراتور خاموش بودن گوشی را اعلام می‌کند، در همان 10دقیقه اول 2 حدسی که این مادر می‌زند: 1- فرزندم زیر تریلی رفته و تکه‌تکه شده. 2- او را برده‌اند و کشته‌اند. این یعنی بدترین احتمال نسبت به ابهامات. برای رسیدن به مثبت‌اندیشی و آرامش نیاز است که ذهن خود‌تان را نسبت به ابهامات کنترل کنید و نگذارید به سمت بدترین احتمالات برود.

دلیل سوم

بدترین قسمت ماجرا نشخوار ذهنی اتفاقات گذشته است. یک اتفاق نگران‌کننده، یک شکست عاطفی، یک موقعیت اضطراب‌آور‌ در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده، ذهنی که دائم به بازسازی مسائل و مشکلات و شکست‌های قبلی می‌اندیشد و دوباره آنها را نشخوار می‌کند نیاز به بازسازی و درمان دارد. این ذهن خوبی‌ها و سفیدی‌‌ها را به‌زودی فراموش می‌کند اما به خاطرش می‌ماند که چهل و اندی سال قبل، دوستش به او طعنه زده است.

چند تمرین ساده

1- هرگز خود را ناتوان نپندارید. موفقیت‌ها و خوبی‌ها و زیبایی‌‌های خود را نادیده نگیرید. از امروز هرگاه به آینه نگاه انداختید روی نکات مثبت و زیبای چهره‌تان تمرکز کنید.

2- عبارت‌های تأکیدی خودتان را کشف کنید. آنها را بنویسید؛ چون ذهن انسان در فرایند نوشتن 75درصد بیشتر کار می‌کند. دفتری ویژه جمله‌های تأکیدی داشته باشید و حتی بعضی از آنهایی را که الهام‌بخش‌تر هستند روی کاغذی نوشته و به جاهایی که جلوی چشمتان است، بچسبایند.

3- حتما این جمله را شنیده‌اید که «شما همان چیزی می‌شوید که فکر می‌کنید» این جمله واقعی است. تفکر شما بر اوضاع حال و آینده شما تأثیرات فراوانی دارد. پس سعی کنید که خوب و مثبت بیندیشید و برای شروع از الان تا 24ساعت آینده همه وقایع اطرافتان و هر چیزی که در ارتباط با خودتان و دیگران اتفاق می‌افتد را با خوش‌بینی تفسیر کنید. این کار را از 24ساعت به یک هفته افزایش دهید. هفته آینده نگاه جدیدتان را تحلیل کنید و متوجه تغییرات عجیب رفتارتان شوید.

4- از الان تمرین کنید که زیاد در گرو فکری که دیگران در مورد شما می‌کنند نباشید. آن کاری را انجام دهید که واقعا به آن اعتقاد دارید و طبق ملاک‌های عرفی و دینی و اخلاقی، می‌دانید که درست است ‌.

5- در مقابل تعریف و تمجید بقیه دست و پایتان را گم نکرده یا سرد برخورد نکنید، آن تعریف و تمجیدها را با «متشکرم» بپذیرید.

6- از خوبی‌‌های دیگران تعریف کنید. سعی کنید به جای دیدن جوش روی صورت همکارتان، به رنگ زیبای لباسش متمرکز شوید و از آن تمجید کنید.

7- از افراد و جمع‌‌های منفی‌باف دوری کنید. منفی‌بافی مسری است و خیلی زود به بقیه سرایت پیدا می‌کند.

8- دیگران را مسئول غم و غصه‌های و شکست‌های خود ندانید، با سرزنش کردن اطرافیان و نپذیرفتن نقش خود و کارهایی که از دست خودمان برای بهبود اوضاع برمی‌آید، موقعیت همچنان سرجایش باقی می‌ماند.

9- خود را در شرایطی که آرزویش را دارید تصور کنید؛ خود را مشغول به کاری که می‌پسندید ببینید. خود را در رؤیایتان فرض کنید. شب، قبل از خواب، زمانی را به این تمرین‌های ذهنی بپردازید.

10- اغلب ما در روز به 12000تا 50000مورد مجزا فکر می‌کنیم. 70درصد آن نگرانی از نتایج نامطلوب در آینده است که آن هم نتیجه شرایط اجتماعی و تجربیات زندگی است. ما عادت کرده‌ایم که منفی ببینیم و منفی‌اندیشی و نگرانی از اتفاقات منفی را به دیگران تزریق کنیم بی‌آنکه بدانیم. والدینی را تصور کنید که به کودکشان متذکر می‌شوند «مواظب‌باش صدمه نبینی» ذهن کودک را به سمت تفکر روی نتایج منفی سوق می‌دهند؛ «قرار است صدمه ببینم». از امروز تمرین کنید که‌ هرگاه ذهن ‌ لجوجانه به سمت تفکر سابق خویش بازگشت، دستش را بگیریم و با جملات تأکیدی مثبت به سمت درست هدایت کنیم.

11- شما قرار است به مهمانی بروید، به جای اینکه گمان کنید چه کسانی آنجا منتظر شما هستند تا از قیافه‌تان ایراد بگیرند یا ممکن است در راه تصادف کنید، یا نگران غذایی باشید که ممکن است دوست نداشته باشید و یا... به نتایج مثبت و اتفاقات خوبی که انتظار شما را می‌کشند فکر کنید. هرگاه نگرانی و اضطراب نسبت به آینده به شما هجوم آورد آن‌ را کنترل کنید.

12- اگر به سلامت روح‌ و ذهن‌تان فکر می‌کنید و می‌خواهید دست از تفکر منفی بردارید، به خوراکی که وارد ذهنتان می‌کنید حساس باشید. دیدن و شنیدن 2‌راهی هستند که خوراک ذهن شما را تأمین می‌کنند. فیلم‌های الهام‌بخش ببینید، کتاب و مجلات و مقالاتی که به مثبت‌اندیشی کمک می‌کنند و انگیزه‌زا هستند را بخوانید.

13- علاوه بر سلامت ذهن باید مراقب سلامت جسم خود نیز باشید. جسم سالم، به کمک سالم‌سازی‌ فضای فکری خواهد آمد. غذاهای سالم و مغذی بخورید و منظم ورزش کنید. این کارها را با جملات تأکیدی «می‌خواهم...» شروع کنید. می‌خواهم مطالعه کنم. می‌خواهم ورزش کنم‌ اما این جملات کامل نیستند باید زمان در آنها دقیقا مشخص شده باشد ؛«می‌خواهم هر روز نیم ساعت مطالعه کنم.»

14- تمرین پیشگویی‌های مثبت در مورد آینده بکنید؛ «این‌ماه حقوق ما سروقت واریز خواهد شد» و «بهترین‌ها امروز انتظار مرا می‌کشند».

15- برای خودتان احترام قائل باشید. هرگز به‌خودتان لقب‌های منفی ندهید. «منِ بدشانس» «منِ کم حافظه» «من بدبخت» و... . هرگاه که یکی از تمرین‌های مثبت‌اندیشی را به خوبی پشت سر گذاشتید، خودتان را به یک تشویق درست و حسابی مهمان کنید.

از چه دلخوری؟

پرده اول

زن با دلخوری می‌گوید: «17ساله که بودم ازدواج کردم‌ حالا هم که با وجود بچه، رؤیای درس خواندن را باید به گور ببرم». زن رؤیای درس خواندن دارد. از اینکه نتوانسته دنبال علم و علاقه‌اش برود ناراحت است. سال‌هاست می‌شناسمش و این‌ را در موردش می‌دانم اما او فقط حرف می‌زند. غر می‌زند و شاکی ا‌ست. فاصله قابل استفاده‌ای بین ازدواج و بچه‌دار شدنش داشت اما هرگز آن زمان را به تلاش برای رسیدن به رؤیایش اختصاص نداد. حالا که بچه‌هایش بزرگ شده‌اند هم تلاشی برای تحققش نمی‌کند. هر روز میزان شکایتش از درس نخواندن بیشتر می‌شود و از سرزنش خود به سرزنش دیگران رسیده، به اینکه چرا پدرش با ازدواج او موافقت کرده؟ چرا مادرش او را به درس خواندن نصیحت نکرده؟ چرا همسرش...؟‌یک‌بار به جای گفتن، فکر کنیم، مثبت بیندیشیم و راه بیفتیم‌. دست از سرزنش خود و دیگران برداریم. با گفتن «دیگه وقتش نیست»، «من دیگه ذهنم نمی‌کشه» و «من آدم ضعیفی هستم» چیزی درست نمی‌شود و چرخه‌ منفی‌بافی تا ابد ادامه پیدا می‌کند.

پرده دوم

زن، مجرد و بیست و چندساله است.‌ خرج خانواده کوچکش را که تشکیل شده از خودش و مادرش به‌عهده او است. وضع زندگی‌شان متوسط است. اما همیشه از وضع اقتصادی شاکی‌ است. همیشه دم از نداری می‌زند؛ از اینکه همه می‌خواهند حق او و مادرش را بخورند؛ از اینکه یک زن تنها نمی‌تواند بار زندگی را به تنهایی به دوش بکشد؛ از اینکه برای او کار خوبی پیدا نمی‌شود؛ از اینکه رؤیاهایش را باید گل بگیرد و... دروغ نمی گوید، زنان سرپرست خانوار سختی‌های زیادی سرراهشان هست. وضعیت اقتصادی برای آنها گاه واقعا قابل تحمل نیست. اما کاملا مشهود است که او هرگز سعی خاصی برای بهتر شدن وضعیتشان نکرده است. هرگز بابت آنچه دارد شاکر نیست و از آن استفاده نمی‌‌کند. همیشه لجوجانه چشم به نداری‌هایش دوخته. تلاش خاصی برای پیدا کردن کار مناسب نمی‌کند. زمانی برای مهارت‌آموزی نمی‌گذارد؛ مهارت‌هایی که از او یک زن مولد و حتی کارآفرین می‌سازد. زنان کارآفرینی که از دل سختی‌ها بیرون آمده‌اند، از همین جامعه هستند و با همین مشکلات. تنها تفاوتشان این است که دست از منفی‌نگری و منفی‌گویی کشیده‌اند، توانایی‌هایشان را به‌خودشان گوشزد کرده‌اند، به جای من نمی‌توانم و من ضعیفم و دنیا همین است که هست، گفته‌اند من می‌توانم و به امید خدا امروز همه‌‌چیز بهتر می‌شود و... .

پرده سوم

دوستم، سینی غذایش را کنار می‌زند و دلخور و عصبانی می‌گوید: بازم ماهی! همکارم می‌گوید: اگر قرمه سبزی هم بود، همین را می‌گفت، اگر کباب هم بود همین را می‌گفت. مرد همیشه از غذا شاکی است؛ غذایی که اغلب کارمندان ادارات از داشتن آن محرومند و باید خودشان فکری به حال ناهارشان بکنند و حتی گاه تا عصر که به خانه برگردند گرسنه ‌می‌مانند. دوستم عادت به منفی‌بینی و منفی‌گویی دارد.

پشتت گرمه؟

نقش خدا و معنویت را در زندگی نادیده نگیرید. هر زمان که فراموش کردیم دنیا در ید توانا و قادر مطلقی‌ است که بی‌اجازه او برگی از درخت نمی‌افتد و عزت و ذلت همه در دست او است و می‌بیند و می‌شنود و اشراف دارد به آنچه در قلب‌هایمان پنهان کرده‌‌ایم؛ آن‌وقت نگران آینده خواهیم شد؛ دچار اضطراب و استرس می‌شویم، خود را بی‌پناه و ناتوان می‌یابیم و نارضایتی سراسر زندگی مان را خواهد گرفت. عبارت «بسم‌الله الرحمن‌الرحیم» خود یک عبارت تأکیدی عالی است که در اول هر کار و شروع هر ماجرایی به ما یادآوری می‌کند یک خدای مهربان و بخشنده، ناظر و نگهبان ماست، چه جای نگرانی و اضطراب و منفی‌بینی است. دعا کردن، ذکر گفتن و با خدا راز و نیاز کردن و از او خواستن را فراموش نکنید. نگاهمان به دین این باشد که دین به ما هنر زندگی کردن با سعادت را آموزش می‌دهد.

ناراضی‌های ابدی

زندگی سخت شده، وضع اقتصادی خراب است، آدم‌ها کمتر از قبل یکدیگر را دوست دارند و کمتر هم را درک می‌کنند.گله کردن از ترافیک، از آدم‌های بی‌ملاحظه، از معشوق رفته، از سردرگمی در جهان مدرن، از درک نشدن و... این لیست تا ابد برای آدم‌های منفی‌نگر ادامه دارد. آنها می‌توانند از دل‌خوشی و شادی هم، نکته‌ای برای منفی‌بینی‌پیدا کنند. پیدا هم نشود، می‌سازند. آدم‌های همیشه شاکی نه خودشان از زندگی‌ لذت می‌برند، نه اجازه می‌دهند اطرافیانشان از معاشرت با آنها احساس خوبی داشته باشند. پیشرفت قابل ملاحظه‌ای در هیچ بعدی از زندگی‌شان دیده نمی‌شود، اگر هم بشود آنقدر نارضایتی در اطرافش هست که حس خوب آن را می‌پوشاند. از همه‌‌چیز ناراضی‌اند؛ هر زمان که جویای احوالشان شوید، خیلی که حالشان خوب باشد می‌گویند: «هی! بدک نیستم». در گنجینه لغاتشان خبری از «خوبم» «خوشبختم»، «همه‌‌چیز عالی ا‌ست» و کلمات مثبت دیگر نیست. شاید با خودتان بگویید که خوب و خوشبخت و عالی بودن شانس است که در خانه هر کسی را نمی‌زند و هر 10سال ممکن است اوضاع اینقدر خوب باشد که بشود گفت. «عالی‌ام» وقتی نیست هم نمی‌توان از آن صحبت کرد و ریاکارانه، نقش آدم‌های خوشبخت را بازی کرد. نکته همین‌جاست، مثبت‌نگری و مثبت‌گویی، حلقه مفقوده زندگی آدم‌های ناراضی ا‌ست.

با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود!

وقتی از فرد منفی باف تقاضا شود که کلمات و ترکیبات منفی را کم‌کم از افکار و زبانش حذف کند و مثبت‌ها را جایگزین آنها کند و ببیند کیفیت زندگی‌اش چقدر تغییر می‌کند، شاکی می‌شود و غر می‌زند که «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شه» ماجرا از همین جا آغاز می‌شود، مثبت‌اندیشی، چوب جادو نیست که آن را در هوا بچرخانید و همه‌‌چیز از این‌رو به آن رو شود و مشکلات را محو و نابود کند. مثبت‌اندیشی تلاشی است برای دیدن خوبی‌ها و جنبه‌های مثبت هر اتفاقی برای بخشیدن خود و دیگران؛برای معناسازی در زمان‌های سخت و شارژ دائمی امید و انگیزه. بله! وقتی همه‌ این اتفاقات افتاد، موتور انگیزه و امید روشن شد و زندگی معنای دوباره و نو گرفت. ماشین موفقیت و خوشبختی هم به حرکت می‌افتد، کیفیت زندگی هم عوض می‌شود. آن وقت شما مرکز جذب اتفاقات خوب می‌شوید چون آنها را می‌بینید و ستایش می‌کنید.

صافی ذهن ما

یکی از علل منفی‌نگری و منفی‌گویی این است که ما تنها منفی‌ها را می‌بینیم. سال‌هاست که از هر واقعه‌ای نکات منفی‌اش را بیرون کشیده‌ایم و خوبی‌ها را نگفته‌ایم. از صافی ذهن ما تنها منفی‌ها عبور می‌کنند و خوبی‌ها و نکات مثبت پشت صافی می‌مانند و پلاسیده و زخم خورده می‌شوند و انرژی‌شان تحلیل می‌رود. افراد منفی‌نگر دلیلشان این است که «خوبی‌ها که خوبند و گفتن ندارد، باید منفی‌ها، مشکلات و اشتباهات را گفت تا فکری به حالشان بشود. اصلا اگر نگویم دلم می‌ترکد. با شما درددل نکنم به چه کسی بگویم؟» این تفکر اشتباه‌ است. آدم‌ها نیاز به درددل کردن دارند اما نه همیشه و همه جا و به همه! منفی‌ها هم نیاز به اصلاح شدن دارند اما به وقتش و جایی که بشود برایشان کاری کرد، نه در جایی که هیچ سودی به حال هیچ‌کسی ندارد. تمرین این مرحله این است که از امروز سعی کنیم هر جا که خیلی ناراحت و عصبانی و شاکی هستیم، بگردیم و از همان مسئله که شاکی و ناراحتمان کرده، نکته مثبتش را بیرون بکشیم.

دومین علت منفی‌نگری، سیاه و سفید دیدن است؛ یا باید همه‌‌چیز و از جمله خود فرد، کامل و همه‌‌چیز تمام باشد یا سیاه و ناکامل و یا باید شکست خورده و درمانده باشد یا پیروز و خوشحال! هیچ حد وسطی وجود ندارد. تمرین دیگرمان این است که خاکستری را هم جدی بگیریم. همه‌‌چیز به آن صورت که ما فکر می‌کنیم دوقطبی نیست. یا سیاه سیاه یا سفید سفید.

سومین علت این است که اگر یک اتفاق ناخوشایند برایمان یک‌بار اتفاق بیفتد آن‌ را به شرایط مشابه دیگر و گاه به همه زندگی تعمیم می‌دهیم: همه مدیران مرد کارمندان زن را تحقیر می‌کنند، غذای اداره ما همیشه بد است، من هرگز شانس برنده شدن ندارم و... .