به گزارش پاسر به نقل از شهروند شیرین پارسی متولد ‌سال 1334 و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات فرانسه از کشور فرانسه است. او‌ سال 58 به همراه همسرش به کشور بازگشت و تصمیم گرفت به‌جای استخدام‌شدن در اداره‌ای دولتی به روستای زادگاه همسرش برود و در زمین‌های کشاورزی پدرشوهرش در منطقه شاندرمن استان گیلان که مدتی متروک شده بود، کشاورزی راه بیندازد و به کشت‌وکار بپردازد. سال‌های طولانی فعالیت‌ خانم پارسی ثمر داد و او به‌عنوان مدير نمونه کشاورزی استان گيلان در‌ سال ۱۳۷۹، برنج‌کار نمونه استان گيلان در‌ سال ۱۳۸۳ و منتخب برگزيده کارآفرينی در جشنواره کارآفرينی گيلان در ‌سال ۱۳۸۳ انتخاب شد. شیرین پارسی هم‌اکنون رئیس هیات‌مدیره شرکت «نوکشت شالیکاران خزر» است و دو فرزند پسر دارد که هر دو مهندس کشاورزی هستند. در ادامه مصاحبه این بانوی کارآفرین را به نقل از مهر خانه می‌خوانیم: 
 
خانم پارسی چه شد که پس از تحصیل در خارج از کشور تصمیم گرفتید زندگی شهری را با تمام امکاناتی که دارد، رها کنید و به روستا بروید و مشغول کشاورزی شوید؟
انگیزه زیستن؛ چون من و شوهرم دوست نداشتیم کارمند دولت شویم. پدرشوهرم به‌عنوان اولین فارغ‌التحصیل رشته کشاورزی غرب کشور، کشاورزی آبا و اجدادی را مدیریت می‌کرد و زمین‌هایی داشت، اما این زمین‌ها سال‌ها رها شده بود. ما تصمیم گرفتیم دوباره به روستایی در بخش شاندرمن که املاک پدرشوهر من در آن‌جا بود برگردیم و کشاورزی را ادامه بدهیم. از آن‌جایی‌که پدرشوهرم سال‌ها بود کشاورزی را رها کرده، املاک او نیز به شکل نیمه‌مخروبه درآمده بود و پیشکار مدیریت آن‌جا را برعهده داشت. زمانی‌که ما به این روستا آمدیم، این‌جا نه جاده آسفالته داشت، نه آب لوله‌کشی و نه برق. ما حتی ماشین هم نداشتیم و از اموال کشاورزی هم تنها یک موتور کشاورزی شکسته این‌جا بود. ما زمین‌هایی داشتیم، اما کشاورزی را بلد نبودیم. من فکر کردم وقتی ما به دانشگاه رفته‌ایم، حتما از هوش متوسطی برخوردار هستیم و می‌توانیم کشاورزی را هم یادبگیریم. این‌که ما با انتخاب این کار ارباب و صاحب‌کار خودمان می‌شدیم، به‌نظرم بسیار ارزنده بود. درست است که شهر مزیت‌های زیادی دارد، اما خیلی‌چیزها هم ندارد و ما تصمیم گرفتیم آن‌چه را می‌خواهیم از ابتدا بسازیم. برای رسیدن به این مقصد هم بسیار تلاش و مبارزه کردیم و همه سختی‌ها را به جان خریدیم. زمانی‌که ما به روستا آمدیم، رفت‌وآمد به این‌جا بسیار سخت بود و ابزار کار کشاورزی مانند تراکتور و ... هم مثل امروز وجود نداشت.
چون نفت نداشتیم
 در سرما ورزش می‌کردم تا گرم شوم
آن موقع نفت در ایران سهمیه‌بندی بود و سرمای سختی هم بود. زمانی‌که شوهرم برای کار به روستا می‌رفت، من با یک بچه کوچک در رشت بودم و برای این‌که نفت کمتری مصرف کنم، اما گرم شوم، ورزش می‌کردم ولی همه اینها خود زندگی بود. الان همه جوان‌ها فکر می‌کنند شروع زندگی با یک آپارتمان، ماشین، شغل خوب و درآمد مکفی است، ولی ما فکر کردیم باید زندگی را بسازیم و ساختن زندگی از نداشتن و سختی و مبارزه می‌گذرد. الان تلاش افراد به‌خصوص در شهر منجر به این می‌شود که مثلا ماشین بخرند؛ چون می‌بینند همکارشان با ماشین به محل کار می‌آید و چرا آنها این امکان را نداشته باشند. درحالی‌که ما برای حداقل چیزها باید مبارزه می‌کردیم و برای همین ‌قدر همه چیزهایی که داریم را می‌دانیم.
ما بلد نبودیم با روستایی‌ها کنار بیاییم، اما این کار را یاد گرفتیم. زبان مردم این‌جا تالشی است و من این زبان را بلد نبودم، اما یاد گرفتم. چون برای برقراری ارتباط با آنها باید با زبان خودشان صحبت می‌کردم. الان همه مردم منطقه مرا به‌عنوان نماینده زن تالش می‌شناسند؛ چون توانستم با آنها ارتباط بسیار نزدیکی برقرار کنم، آنها را شنیدم، با آنها زندگی کردم و حرف زدم.
چه فعالیت‌های کشاورزی در منطقه انجام دادید و نتیجه فعالیت‌های شما چه بود؟
وقتی ما به روستا آمدیم کشاورزی بسیار ابتدایی و عقب‌افتاده انجام می‌شد؛ مثلا خزانه‌های غیرعلمی گرفته می‌شد، بذر بسیار مصرف می‌شد و به‌طورکلی شخم و مدیریت مزرعه، بسیار عقب‌افتاده بود. اولین چیزی که به نظر ما رسید این بود که باید کشاورزی مبتنی‌بر دانش را ایجاد کنیم. به همین منظور به دنبال یادگیری کشاورزی علمی رفتیم و با مراکز علمی کشاورزی ارتباط گرفتیم. چندین‌سال متوالی به‌خاطر خشکسالی، دچار سوخت شدیم و مزرعه‌مان نابود شد و فکر کردیم باید تغییری در مدیریت کاشت، برداشت و مدیریت آب بدهیم و به همین دلیل مزرعه را تسطیح کردیم.
کشاورزان منطقه فکر می‌کردند ما دیوانه هستیم
دولت گفته بود کشاورزها زمین‌هایشان را تسطیح کنند و ما این ریسک را پذیرفتیم؛ درحالی‌که هیچ‌کس به این مسأله توجهی نمی‌کرد. آن موقع حتی تسطیح هم علمی نبود، اما الان که مزارع را تسطیح می‌کنند دیگر منطقه باتلاقی نمی‌شود و کشت خوبی در آن انجام می‌شود، اما آن موقع با تراکتورهای سنگین می‌آمدند و مزارع را خراب می‌کردند. به‌طوری‌که هیچ زنی نمی‌توانست نشاء کند و ما از نیروی مردان استفاده کردیم؛ برای این‌که تا کمر در گل فرو می‌رفتند. به هر حال، این ریسک را پذیرفتیم؛ چون می‌خواستیم مدیریت آب داشته باشیم. ما پذیرفتیم که باید نوگرایی کنیم. تمام کشاورزان اطراف می‌گفتند اینها دیوانه هستند و مزرعه‌شان را از دست داده‌اند، اما چون از شهر آمده‌اند به این شکل خودنمایی می‌کنند. اما الان چندین‌سال است که همه کشاورزان مزرعه‌شان را تسطیح کرده‌اند؛ چون به درستی کار پی بردند.
به جای خرید زمین
و آپارتمان، ماشین‌آلات کشاورزی  می‌خریدیم
ما اولین کشاورز منطقه بودیم که از تراکتور برای شخم مزرعه استفاده کردیم و این تراکتورهای کوچکی که برای شخم مزرعه وارد شد را خریدیم. حتی واردکننده این تراکتور نمی‌دانست چگونه با آن کار کند یا اگر خراب شد چگونه آن را تعمیر کند. پسر من که تحصیلات ماشین‌آلات کشاورزی دارد، طرز کار و تعمیر این تراکتور را به بقیه یاد داد. ما سرمایه اندکی که به دست می‌آوردیم را به‌جای خرید زمین و آپارتمان، صرف خرید ماشین‌آلات کشاورزی می‌کردیم. همه به ما می‌گفتند عقل ندارید که در روستا سرمایه‌گذاری می‌کنید، اما سرمایه‌گذاری یعنی عقبه؛ شما چه در خانواده، چه در شهر و چه در سرزمینی که در آن زندگی می‌کنید تاریخی دارید و باید باتوجه‌به این عقبه سرمایه‌گذاری کنید نه از صفر.
مکانیزه‌کردن کشاورزی
ما نشای برنج را به سمت مکانیزه‌شدن پیش بردیم و یک دستگاه نشای برنج خریدیم. به‌تدریج به سمت کشاورزی مکانیزه رفتیم و مؤلفه‌های محیط‌زیستی را در کشاورزی پیاده کردیم و کشاورزی بدون تخریب و بدون سم و کود را پیگیری کردیم. من بیش از 12‌سال است که از سم کرم ساقه‌خوار اصلا استفاده نمی‌کنم، بلکه مبارزه بیولوژیک می‌کنم. در بخشی از مزرعه هم اصلا کود شیمیایی نمی‌زنم. ما کشتمان را به سمت استفاده از ابزار بردیم تا مصرف بهتر از نهاده‌ها و نیروی کار داشته باشیم.
در حال حاضر وضع اشتغال زنان منطقه روستایی که شما زندگی می‌کنید، چگونه است؟ تلاشی برای حل مشکلات آنها کرده‌اید؟
افتضاح است. مسأله ما این است که کشاورزی یک اشتغال است، اما دیگر یک ارزش نیست و کسی دوست ندارد کشاورزی کند. الان چیزی که در جامعه تبلیغ می‌شود این است که همه باید پشت میز بنشینند و شیک باشند. ما ارتباط ارگانیک خود را با طبیعت از دست داده‌ایم. برای همین اگر یک درخت را ببرند، کک هیچ‌کس نمی‌گزد یا اگر در بهترین نقاط جنگلی یک کارخانه درست کنند، برای هیچ‌کس اهمیتی ندارد. مردم فکر می‌کنند از کشاورزی که پول درنمی‌آید. برای همین همه دلالی می‌کنند و هیچ‌کس به فکر تولید نیست. الان همه مصرف‌گرا شده‌اند و خانم‌ها هم که سیبل مصرف هستند؛ انواع وسایل خانه که ساخته می‌شود برای خانم‌هاست.
من فعالیت اجتماعی دارم و رئیس هیات‌مدیره چند انجمن و شرکت هستم، اما همیشه به خانواده‌ام هم رسیده‌ام و هیچ‌وقت غذا از بیرون نیاورده‌ام. نه این‌که بگویم وظیفه یک زن خانه‌داری است، اما برای این‌که اعتباری به‌عنوان یک زن توانمند داشته باشم از همه توانم استفاده می‌کنم؛ چون هر مبارزه‌ای تاوانی دارد و تاوان مبارزه برای این‌که یک زن خودش را اثبات کند، قبول مسئولیت است. تا وقتی شما قبول مسئولیت کارهای خوب و بدت را نکنی نمی‌توانی سرفراز باشی. من سعی می‌کنم مسئولیت‌های اجتماعی که خودم خواسته‌ام برعهده بگیرم را به نحو احسنت انجام بدهم.
تابه‌حال با این حجم زحمت و فعالیت، در فعالیت کشاورزی خود برای چند نفر کار ایجاد کرده‌اید؟
کارهای خدماتی و تولیدی این‌گونه است که باید تعداد کارگرها را زیاد کنی، اما در کشاورزی باید تعداد نیروها را کم کنی؛ چون هزینه‌ها پایین می‌آید. مثلا سال‌های اولی که کار را شروع کردیم 40 نفر نیروی زن و مرد داشتیم، اما وقتی ماشین‌آلات وارد کار کشاورزی شد، از نیروی انسانی ما کاسته شد، اما در هر حال هر کار تولیدی به نیروهایی احتیاج دارد و ما با حداقل نیروها کارهایمان را انجام می‌دهیم مثلا در بخش خزانه‌گیری با 4 کارگر کارمان را پیش می‌بریم.
تلاش ویژه‌ای انجام داده‌اید برای این‌که زنان منطقه را به‌کار بگیرید؟
راستش را بخواهید، خیر. البته، چند پروژه توانمندسازی جامعه محلی در منطقه درحال اجرا توسط زنان و جوانان حافظ محیط‌زیست است که من رئیس هیات‌مدیره آن هستم. قبلا هم برای اشتغال و حفاظت از جنگل در همین منطقه تالش کارگاه‌های توانمندسازی برقرار و الگوسازی کردیم تا خانم‌ها تعاونی درست کنند و از توانمندی‌های خودشان استفاده کنند، اما چون بودجه‌هایی که برای کارگاه‌های آموزشی و پیگیری طرح‌ها گذاشتند اندک بود، نتوانستیم پروژه‌ها را به دلیل بعد مسافت و هزینه‌های تحمیلی ادامه دهیم. ما این کارها را انجام داده‌ایم، اما نمی‌توانم بگویم تعمیق شده است. الان تمام توجه دختران و زنان به این نکته است که استخدام شوند و از روستا بیرون بیایند و در شهر زندگی کنند؛ چون فکر می‌کنند کسرشأن‌شان است که از آنها بپرسند کجا زندگی می‌کنی و آنها بگویند روستای فلان.