پايگاه خبري تحليلي «پارس»- شیده لالمی در شهروند نوشت: خیران و فعالان اجتماعی، بلوار کشاورز تهران را به صحنه برگزاری یکی از دیدنی‌ترین سفره‌های افطار رمضان امسال تبدیل کردند. یک‌هزار نفر از مردم تهران دوشنبه شب پای سفره افطاری نشستند که در یکی از قدیمی‌ترین بلوارهای این شهر، زیر سایه درختان پیر پهن شده بود؛ سفره‌ای بلند، ساده و از جنس مهربانی.

اولین سفره افطار خیابانی را در تهران، خیران انداختند. جمعیتی به نام «شهر امید» که یک سالی هست با تمرکز بر حوزه فعالیت اجتماعی، جمعی از داوطلبان و خیران را زیر یک سقف جمع کرده است. آنها بودند که دوشنبه‌شب، حدود یک‌هزار نفر از مردم را زیر سقف آسمان تهران گرد هم آوردند؛ پای سفره‌ای یک‌هزار متری که از میدان ولیعصر(عج) شروع می‌شد و به خیابان فلسطین می‌رسید. این نخستین‌بار است که در فضای عمومی شهری در تهران، سفره افطار خیابانی پهن می‌شود.

دو ساعت مانده بود تا آفتاب تیر غروب کند که آنها آمدند. پیاده‌راه‌های بلوار کشاورز را جارو کردند و بعد موکت‌های‌ خاکستری بلند را انداختند. چند نفری سر سفره‌های باریک نایلونی را گرفتند و سفره‌ها پهن شد زیر سایه درختان سبز بلوار. کمی آن سوتر یک نفر درحال راه‌اندازی یک آشپزخانه کوچک خیابانی بود و با سماورهای بزرگ و قوری‌های برنجی، از همان قوری‌هایی که روزهای تاسوعا و عاشورا در هیأت‌های حسینی با آن به مردم چای تازه می‌دهند. ساعت به ٨ نرسیده آشپزخانه‌های این افطار خیابانی هم به کار افتادند: سه آشپزخانه کوچک در سه نقطه از بلوار کشاورز. در همین آشپزخانه‌ها، چای را، چای معطر و تازه افطار را دم کردند. یک نفر لیوان‌ها را به صف می‌کرد و چند نفر در فواصل منظم روی سفره این افطار خیابانی، نان و پنیر و سبزی تازه می‌گذاشتند.

هنوز آسمان تهران روشن بود که مردم، عابران و روزه‌داران تشنه، آمدند و نشستند. میزبانان این میهمانی خیابانی اگرچه از میانه سفره جایی را برای نشستن زنان تعیین کرده بودند و روی کاغذ سفیدی نوشته شده بود: «بانوان» اما کسی به مردم نگفت که کجا بنشینند و کجا ننشینند و میهمانان همان جایی نشستند که دوست داشتند.

تا میهمانان این افطار خیابانی بیایند و کفش‌ها را بکنند، آفتاب هم از آسمان تهران رفته بود. صدای ربنا که بلند شد همه آمده بودند. پای این سفره بلند افطار، میهمانانی نشسته بودند که شبیه هم بودند و نبودند. از موتورسواران مسافربر تهران گرفته که آفتاب صورتشان را سوزانده بود و رانندگان تاکسی که ماشین‌ها را کنار بلوار پارک کرده بودند و آمده بودند تا دانشجویان و جوانان امروزی و مدرن و حتی خانواده‌هایی که معلوم بود همچنان به زندگی کردن به سبک سنتی وفادار مانده‌اند.  

«معصومه» همان‌طور که چادرش را روی سرش سفت می‌کرد، کفش‌هایش را کنار سفره جفت کرد و گفت: «چند دقیقه‌ای مانده تا افطار. از این‌جا رد می‌شدیم، دیدیم سفره‌ای هست و مردم هم نشسته‌اند، ما هم نشستیم. برای ما جالب بود.» این «ما» که معصومه می‌گوید اشاره‌ای است به همسر و فرزندش. همسرش که بازنشسته یک سازمان دولتی است با محاسن سفید و عینکی بر چشم یکی از همان آدم‌های سنتی قدیمی است که پای این سفره نشسته است و می‌گوید: «نمی‌دانم بانی این کار کیست اما هر کسی بوده هم خدا خیرش بدهد هم احسنت به همت و ایده‌اش. خیلی از مردم هستند که الان در خیابانند و روزه دارند و این‌جا می‌توانند افطار کنند. من و خانمم هم گفتیم بیاییم بنشینیم و با صفاست افطار در اینجا.»

«حسین» ٥٠ ساله است و دستانش در کار کارگری پینه بسته و زمخت شده. او در میانه سفره نشسته و می‌گوید نیم‌ساعتی هست که آمده و این‌جا استراحت می‌کند: «می‌رفتم به سمت خانه. صحنه‌ای که دیدم برایم خیلی عجیب بود. این‌که بیایند در خیابان سفره افطار بیندازند. داشتم نگاه می‌کردم و نمی‌دانستم موضوع چیست؟ می‌خواستم از یک نفر بپرسم که یک نفر گفت آقا بفرمایید، این سفره برای شماست من هم پیشنهادش را پذیرفتم و نشستم.»

«مریم» بیست‌وچند‌ سال بیشتر ندارد. زیر  نور یکی از چراغ‌های پایه بلند افطار نشسته و کتاب می‌خواند. دانشجوی ‌سال دوم رشته علوم سیاسی است: «اولش گفتم برم. راستش روم نمی‌شد بیام و بشینم اما پیاده آمدم و از بس این سفره مخصوصا وسط این بلوار وسوسه‌برانگیز بود که دل را زدم به دریا و نشستم.» اینها را که می‌گوید ریزریز می‌خندد و زنی که کنارش نشسته می‌گوید: «خجالت چرا دخترم؟ این را برای ما پهن کرده‌اند.‌ مگه ما بقیه را می‌شناسیم که نشستیم. خوب‌ کردی نشستی. قبول باشه روزه‌ات.» آنها همدیگر را نمی‌شناختند. میهمان این افطار خیابانی عابران غریبه‌ای که حالا در فاصله‌ای نزدیک نشسته بودند و برای هم دعا می‌کردند و این سفره، همین سفره که ساده بود و بوی نان تازه و ریحان بنفش می‌داد، چقدر آنها را به هم نزدیک کرده بود. این نزدیکی را «اسماعیل» خوب فهمیده بود. او راکب یک موتورسیکلت بود و در تهران مسافر جابه‌جا می‌کرد: «خوب است، به‌نظرم اینطوری مردم به هم نزدیک شدند. نمی‌دانم چه بگویم اما به نظرم این معنای همدلی است.» خیلی‌ها هم می‌گفتند این سفره نشانی از مهربانی است، نشانی از امید است. مثلا «مهدی» که با پسرش پای سفره نشسته بود و می‌گفت آمده که با پسرش بیرون از خانه‌اش افطار کنند و سر از این‌جا درآورده‌اند: «به‌نظرم ویژگی مهم این افطار این بود که همه با هر شرایطی توانستند بیایند و پای این سفره بنشینند. این برنامه‌ها دل آدم را گرم می‌کند که هنوز ما با هم مهربانیم. نمی‌دانم ولی امشب برای من خاطرات زیادی از گذشته زنده شد. این سفره برای من یک سفره نوستالژیک بود؛ مثل سفره‌هایی که قدیم‌ها خیران برای اطعام روزه داران می‌انداختند. مخصوصا آمدم و نشستم که پسرم مسلمانی را یاد بگیرد.» «هدیه» متولد ٦٤ است با مانتوی رنگی شاد و سیمایی که سیمای جوانان مدرن امروزی است. او اواخر این سفره بلند چند متر مانده به خیابان فلسطین نشسته است: «خانه ما نزدیک است. از این‌جا رد می‌شدیم. دیدم سفره هست، فکر کردم برای افراد خاصی است. پرسیدم این‌جا جمعی است؟ همه می‌توانند بنشینند؟ گفتند همه می‌توانند. ما هم نشستیم. این تجربه متفاوت و به‌نظرم فوق‌العاده‌ای است. سفره‌ای هست که همه نشسته‌اند و فضا خیلی صمیمی است، دم اذان هم که هست واقعا حس خوبی دارد.» حرف‌های «هدیه» که به این‌جا رسید، «زهره» دوستش می‌گوید:  «البته ما روزه نیستیم. راستش را بخواهید از دروغ بدمان می‌آید. آمده بودیم در بلوار پیاده‌روی کنیم. ناخودآگاه جذب این‌جا شدیم.»

میهمانان افطار خیابانی «شهر امید»، فقط آدم بزرگ‌ها نبودند، کودکان هم بودند. نان‌آوران کوچک شهر را می‌گویم، کودکان کار و خیابان، آنها هم آمده بودند؛ با همان لباس‌های ساده با همان دمپایی‌های لنگه‌به‌لنگه و فال‌هایشان، با همان‌ها آمده بودند اما در این ضیافت خیابانی کسی فال نمی‌فروخت، کسی فال نمی‌خرید. حتی یک نفر از این بچه‌ها از مردمی که نشسته بودند و افطار می‌کردند نخواستند که فالی بخرند. نان‌آوران کوچک آمده بودند اما نه برای کار. آنها کنار مردم شهر، کنار همان دختری که کتاب می‌خواند، روبه‌روی همان زنی که برای بچه‌اش لقمه می‌گرفت، کنار مردی که افطار را تمام کرده بود و می‌گفت: «خدایا شکر»، کنار پیرمردی که مانده افطارش همان نان و پنیر و سبزی را در کیف دستی‌اش می‌گذاشت تا با خود ببرد، کنار آنها نشسته بودند و با دست‌های کوچکشان، لقمه‌های کوچک   می‌گرفتند.

در سفره ساده‌ای که دوشنبه شب در بلوار کشاورز تهران پهن بود، میهمانان نمی‌دانستند که میزبان چه کسی است. میزبان این افطار همان‌هایی بودند که با سینی‌های بزرگ، چای داغ و‌ آش داغ سر سفره می‌گذاشتند و کسی آنها را نمی‌شناخت. «محسن پیرهادی»، مدیر عامل جمعیت «شهر امید» همان‌طور که در حاشیه سفره راه می‌رفت و آب خنک به دست مردم می‌داد گفت که‌: «این برنامه را با کمک خیران برگزار کردیم و هیچ نهاد و سازمانی در اجرای آن درگیر نبوده است. درواقع این کار مردم برای مردم است. در سایر کشورهای مسلمان این رسم هست که در ماه مبارک رمضان سفره‌های افطار خیابانی برپا می‌کنند. در کربلا و در موکب‌ها هم همین‌طور است و این ایده درواقع از همان جا گرفته شده است.» او می‌گوید، خواستیم این سفره‌ای برای مردم و روزه‌داران باشد. برای آنها که هنوز در راهند و به خانه نرسیده‌اند و بتوانند جایی در آرامش بنشینند و افطار کنند. پیرهادی می‌گوید، نمی‌خواستیم رسانه‌ها بیایند، نمی‌خواستیم فلاش دوربین‌ها را روی این سفره باز کنیم و مردم فکر کنند که اگر سفره‌ای پهن شده قرار است سوژه‌ای باشد برای دیدن و شنیدن.   

افطار خیابانی جمعیت «شهر امید» اما سوژه شد نه فقط برای رسانه‌ها که برای مردم تهران، برای همه رهگذران و عابرانی که دوشنبه شب از بلوار کشاورز می‌گذشتند. آنها که اگر پیاده بودند با تعجب به سفره‌ای که گشوده بود، نگاه می‌کردند و با تعارف یا بی‌تعارف می‌نشستند و اگر سواره، حتی برای چند ثانیه هم که شده کنار بلوار توقف می‌کردند تا تصویری از این گردهمایی که برایشان تازه بود، ثبت کنند و لابد به دیگران نشان بدهند.  اولین سفره افطار خیابانی تهران، ساده بود. جز نان و پنیر و سبزی و چای دم‌کشیده معطر و یک کاسه‌اش رشته اعلا، تشریفات دیگری نداشت. ساعت به ٩ که رسید میهمانان دیگر رفته بودند اما سفره هنوز باز بود و میهمانان دیگری تازه از راه رسیدند. آخرین میهمانان این سفره «محمد» هفده ساله و دوستانش بودند. آنها پنج‌ سال است که در نواحی ١، ٢ و ٣ منطقه ٦ زباله جمع می‌کنند. وقتی رسیدند، سفره خلوت بود. آنها هم نشستند، برایشان افطار آوردند. جرعه آخر چای را که سر کشیدند، بلند شدند به جمع کردن سفره.  قرار بود سفره افطار بلوار کشاورز را میزبانان جمع کنند، همان‌طور که بر پا کرده بودند اما این سفره را آخر «محمد» و دوستانش جمع کردند و کسی هم به آنها اعتراض نکرد که چرا جمع می‌کنید!  

محمد همان‌طور که کاسه‌های‌ آش و سفره نایلونی و لیوان‌های یک‌بار مصرف را جمع می‌کرد و در گونی‌اش می‌ریخت، گفت: «ما سفره را جمع می‌کنیم. اینها را از ما می‌خرند. می‌بریم سه‌راه افسریه، کلی پولش می‌شود. می‌خرند... کیلویی ٤٠تومان می‌خرند...»  

اولین افطار خیابانی در تهران، با همان سفره ساده و میزبانی شایسته‌اش، تجربه منحصربه‌فرد یک گردهمایی اجتماعی بود. تجربه‌ای که مردم را با وجود همه تفاوت‌ها، آنچنان صمیمانه پای یک سفره نشاند که آنها تا سال‌ها بلوار کشاورز تهران را با خاطره این شب به یاد می‌آورند. بلواری که دوشنبه شب یک بار دیگر زنده شد.