به گزارش پارس به نقل از جوان 13 شهريور ماه سال 92، مأموران كلانتري 134 شهرك غرب در جريان مرگ مشكوك پسر جواني در بيمارستان لاله قرار گرفتند و در محل حاضر شدند. جسد متعلق به پسر 23 ساله‌اي به نام معين بود كه با اصابت چندين ضربه چاقو به گردن، سينه و دست، جان باخته بود. پس از آن بود كه قاضي احمدبيگي، بازپرس ويژه قتل پايتخت به همراه كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي در محل حاضر شد. نخستين تحقيقات نشان داد مقتول پسري شهرستاني است كه از مدت‌ها قبل در رستوران گل و لاله، حوالي فرحزاد كار مي‌كند. بررسي‌هاي ميداني هم نشان داد معين، بامداد روز حادثه در جريان درگيري با پسر 25 ساله‌اي به نام سيامك مورد اصابت چاقو قرار گرفته است. 
يكي از كارگران رستوران كه شاهد حادثه بود، گفت: قاتل پسري به نام سيامك است كه پاتوقش باغچه‌اي در همسايگي رستوران است. وي ادامه داد: چند ساعت قبل از حادثه، سيامك با خودروي  ال 90 وارد كوچه رستوران شد. او قصد داشت خودرواش را در ميانه كوچه پارك كند كه معين مانع شد و با هم مشاجره كردند. سرانجام سيامك سوار خودرواش شد و از محل رفت. پس از اينكه رستوران تعطيل شد، من و معين براي استراحت به خوابگاهمان در طبقه بالاي رستوران رفتيم كه صداي عربده‌كشي از داخل رستوران به گوش رسيد. هنوز لحظاتي نگذشته بود كه سيامك در حالي كه چاقو به دست داشت به طرف معين رفت و او را با چند ضربه زخمي كرد و از محل گريخت.  پس از آن بود كه مأموران پليس متوجه شدند كه سيامك بعد از حادثه محل زندگي‌اش را تغيير داده است. در حالي كه جست‌وجو براي قاتل فراري ادامه داشت، دو روز قبل سيامك در حالي كه رضايتنامه كتبي در دست داشت در شعبه هفتم دادسراي امور جنايي حاضر شد و خودش را به قاضي سعيد احمدبيگي، بازپرس ويژه قتل تسليم كرد. وي گفت: شهريور ماه دو سال قبل كارگر رستوران گل و لاله در فرحزاد را با ضربات چاقو به قتل رساندم و از محل گريختم. وي درباره شب حادثه گفت: چند ساعت قبل از حادثه به خاطر پارك خودروام با معين مشاجره كردم. من فكر كردم پيش دوستانم كم آورده‌ام به همين خاطر از او كينه به دل گرفتم. پس از اين به خانه يكي از دوستانم رفتم و مشروب خوردم. در حالي كه حالت طبيعي نداشتم به رستوران برگشتم تا تلافي كنم كه اين اتفاق ناگوار رخ داد. وي در پايان گفت: پس از اين فراري شدم تا اينكه موفق شدم از اولياي دم رضايت بگيرم و الان هم با رضايتنامه كتبي آنها به شعبه آمدم تا خودم را معرفي كنم.  سرهنگ كارآگاه آريا حاجي‌زاده، معاون مبارزه با جرائم جنايي پليس آگاهي تهران بزرگ گفت: متهم براي تحقيقات بيشتر به دستور قاضي سعيد احمدبيگي در اختيار كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي قرار گرفت. 

گفت‌وگو با  متهم 
مقتول را مي‌شناختي؟‌
نه فقط مي‌دانستم كه از كارگران رستوران گل و لاله است. 
وقتي حادثه رخ داد به كجا فرار كردي؟‌
ابتدا به خانه يكي از دوستانم رفتم تا اينكه فهميدم معين فوت شده است. باورم نمي‌شد اما از ترس به شهرستان همدان فرار كردم. 
در همدان كسي را داشتي؟‌
بله يك‌سري از بستگان دور پدرم. 
پدر و مادرت در همدان زندگي مي‌كنند؟‌
نه، چندين سال قبل پدرم از مادرم جدا شد و ما را تنها گذاشت. او به همدان رفت و آنجا دوباره زن گرفت اما من و مادرم به همراه خواهرم در كرج زندگي مي‌كرديم. 
پدرت خرجي شما را مي‌داد؟‌
نه من خودم در نمايشگاه خودرو كار مي‌كردم و خرج مادر و خواهرم را مي‌دادم. پدرم اصلاً به ما كاري ندارد. او زندگي خودش را مي‌كند و من در اين مدت در همدان پيش پدرم نرفتم اما چون همدان را مي‌شناختم به آنجا رفتم تا از بستگانم كمك بگيرم. 
كمك كردند؟‌
نه، من در اين مدت هرچه پس انداز داشتم، خرج كردم. 
مادرت از خانواده مقتول رضايت گرفت؟‌
نه، مادرم پولي نداشت، پدرم هم كمكي نكرد اما دوستانم دنبال كارم بودند و بعد از دوسال موفق شدند از خانواده معين رضايتنامه بگيرند. 
چقدر پول گرفتند؟‌
160 ميليون تومان كه دوستانم دادند. 
وقتي رضايت گرفتي و خيالت از قصاص جمع شد، خودت را معرفي كردي؟‌
من واقعاً خسته شده بودم از فرار و دربه‌دري. هر شب كابوس مي‌ديدم و در اين مدت خواب راحت نداشتم. اگر رضايت هم نمي‌دادند، خودم را معرفي مي‌كردم چون ديگر توان اين زندگي را نداشتم. 
الان كه خودت را معرفي كردي، چه حسي داري؟‌
خوشحالم شايد باور نكني در اين دوسال همين شب گذشته فقط راحت خوابيدم. 
فكر مي‌كني علت اين حادثه چه بود؟‌
ناداني. من مشروب خورده بودم و مست بودم. به همين خاطر حالت عادي نداشتم و فقط مي‌خواستم خودم را اثبات كنم و به دوستانم بفهمانم من قدرت دارم كه دست به چاقو بردم و... 
در اين مدت كه فراري بودي مشروب هم مصرف كردي؟‌
نه، من بعد از اين توبه كردم. چون همه اين بدبختي‌ها كه گرفتارش شدم به خاطر خوردن مشروب بود. اگر مشروب نخورده بودم، تصميم درستي مي‌توانستم بگيرم و اين سرنوشت من نبود. 
فكر مي‌كردي اولياي دم رضايت بدهند؟‌
راستش بار اول كه دوستانم به سراغ آنها رفتند نااميد بودند اما دوستم گفت كه خانواده خوبي هستند به همين خاطر رفت و آمد‌ها را ادامه دادند تا اينكه موفق شدند و رضايت گرفتند. 
وقتي فهميدي خانواده معين تو را بخشيدند، چه حسي داشتي؟ 
خيلي خوشحال شدم از اينكه فرصت دوباره زندگي به من داده شد. واقعاً من شرمنده اين خانواده شدم. آنها كار بزرگي انجام دادند كه به من جوان رحم كردند.