به گزارش پارس به نقل از خراسان مادرم باز هم مي خواهد با لجبازي هايش، ازدواج با مرد ديگري را به من تحميل کند ومن باز در دوراهي ترديد باقي مانده ام که آيا سومين ازدواجم هم با شکست مواجه مي شود؟ اگرچه اين بار خواستگارم مردي با چهره اي موجه است و شغل پردرآمدي دارد، اما وقتي به مادرم گفتم اين بار مي خواهم خودم براي زندگي ام تصميم بگيرم او با عصبانيت پاسخ داد يا بايد با همين مرد ازدواج کني و يا براي هميشه اين خانه را ترک کني...

زن 28ساله در حالي که اشک هايش را با گوشه روسري پاک مي کرد و مدعي بود براي انتخاب در دوراهي سختي قرار گرفته که نمي خواهد با اشتباهي ديگر زندگي اش تباه شود، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري پليس مشهد گفت: هنوز آنقدرها گرماي آغوش پر از محبت پدرم را احساس نکرده بودم که اوبر اثر بيماري قلبي جان سپرد وحسرت نوازش هاي او ماند. آن زمان 12سال بيشتر نداشتم که مهر مادر جاي محبت هاي خالي پدرم را هم پر مي کرد. خواهر و برادران ديگرم ازدواج کرده بودند و زندگي مستقلي داشتند و من با تنها مونس و همدم زندگي ام روزگار مي گذراندم با آن که مرگ پدرتلخ ترين قصه روزهاي زندگي ام بود اما باز هم اين حادثه دردناک خللي در تحصيلم ايجاد نکرد و مانند گذشته ممتازترين شاگرد مدرسه بودم تا اين که روزي هنگام بازگشت از مدرسه، پسر جواني در مسيرم قرار گرفت و برايم ايجاد مزاحمت کرد آن روز من اين ماجرا را از خانواده ام پنهان کردم چرا که مي دانستم مادرم زني سخت گير است و ديگر نخواهدگذاشت به تنهايي راهي مدرسه شوم، اما روز بعد همان جوان دوباره مزاحمت هايش را تکرار کرد و من چاره اي نيافتم جز آن که اين موضوع را با برادر بزرگترم در ميان بگذارم اگرچه با برخورد جدي برادرم آن پسر ديگر سر راهم سبز نشد، اما مادرم چند روز بعد موضوع «مزاحمت خياباني» را فهميد و همين ماجرا سرنوشت زندگي ام را تغيير داد آن هنگام من پانزدهمين سال زندگي را مي گذراندم و مادرم با اين تصور غلط که من درگير عشق هاي خياباني شده ام و ممکن است با آبروي خانوادگي ام بازي کنم به اجبار مرا به عقد مرد 45ساله معتادي درآورد که داراي فرزنداني بزرگ تر از من بود. پنج سال از بهترين دوران جواني ام را در کنار مردي عصبي و بداخلاق سپري کردم که هر روز مرا کتک مي زد بالاخره با کمک برادرانم از او طلاق گرفتم و به همراه مادرم از کرمانشاه به مشهد مهاجرت کرديم در اين جا باز هم با اصرارهاي بي جاي مادرم به عقد موقت مردي درآمدم که خود را راهنماي مسافران عرب زبان معرفي مي کرد. اما 2 ماه بعد وقتي همسرم با حالتي غيرعادي و درحالي که مشروبات الکلي مصرف کرده بود وارد منزل مان شد مادرم او را با عصبانيت بيرون انداخت و ازدواج دائم ما تحقق نيافت، حالا هم مادرم به خاطر لجبازي با زن همسايه و حرف هاي نامربوط ديگران قصد دارد مرا به عقد مردي درآورد که هيچ شناختي از او ندارم! حالا مانده ام که ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي