پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مضطرب است و پريشان. اشک هاي گاه و بي گاه زن جوان توجه خيلي ها را به خود جلب کرده اما او انگار کسي را نمي بيند و چيزي نمي شنود. هنوز باور نکرده که کاخ آرزوهايش اين قدر زود ويران شده و حالا بايد در مقابل قاضي بنشيند و بگويد طلاق مي خواهم. يک ماه به نخستين سالگرد ازدواجشان مانده بود و او در تب و تاب برگزاري يک ميهماني مفصل بود و دلش مي خواست بهترين هديه دنيا را براي مردي بخرد که عاشقانه دوستش داشت اما حالا که رشته هاي اميدش از هم گسسته شده، کوله بار غم روي دوشش سنگيني مي کند. باور اين کار برايش سخت و غيرممکن است؛ آنقدر سخت که اصلاً نمي خواهد به عقب برگردد يا گريزي به دل بزند و به نداي آن گوش دهد؛ ندايي که مي گويد: «هنوز دوستش دارم». اما حالا به دادگاه آمده تا اين فريب کاري بزرگ را با زخمي عميق و يادآوري خاطراتي عاشقانه براي هميشه از صفحه دل و شناسنامه اش پاک کند.

* بي خبري از ازدواج سابق شوهر
همشهري آيه در ادامه اين گزارش مي نويسد: خانمي جوان از او مي پرسد براي چه به دادگاه آمدي؟ سرش را برمي گرداند و با نگاهي تلخ مي گويد: «همسرم قبلاً يک بار ازدواج رسمي کرده بود و من از آن بي خبر بودم».

نمي تواند نگاه غضب آلودش را حتي در مقابل قاضي از شوهرش پنهان کند. انگار لبانش را به هم قفل کرده اند حرفي نمي زند اما شوهرش مي داند پشت اين سکوت يک دنيا حرف است. اما حالا بهترين فرصت است براي شکستن اين سکوت زنانه. از روزي که دست شوهرش براي او رو شد و پنهان کاري بزرگش بر ملا شد تا امروز اشک ريخته.

* مي گفت صداقت شرط اول زندگي است
زن جوان آنقدر توپش پر است که منتظر اجازه قاضي براي گفتن حرف هايش نمي ماند. داستان زندگي يک ساله اش را روي دايره مي ريزد و مي گويد: «دو سال قبل بود که با خانواده اش به خواستگاري ام آمد. خانواده خوبي داشت و خودش هم آدم بدي به نظر نمي رسيد. نمي دانم من را از کجا مي شناخت. مي گفت در يک ميهماني من را ديده و به گفته خودش يک دل نه صد دل عاشق من شده. حرف هاي قشنگي مي زد. حرف از صداقت و وفاداري. حالا که ياد حرف هايش مي افتم نمي دانم بخندم يا گريه کنم. گريه بر سادگي بيش از حد خودم يا خنده به بازي بي نقص او در طول اين مدت. او نقشش را خيلي خوب بازي کرد. در چند جلسه اي که براي صحبت کردن و آشنايي بيشتر با هم بيرون رفتيم آن قدر حرف هاي قشنگ مي زد که من حتي يک درصد هم فکرش را نمي کردم قرار است زن دوم زندگي او باشم اما حالا هستم».

* شناسنامه اش المثني بود
شناسنامه اش المثني بود. اين جمله را زن جوان با عصبانيت مي گويد و ادامه مي دهد: « خودش را آدم خوبي نشان مي داد؛ طوري که پدرم با تمام حساسيت هايي که داشت به يک تحقيق ساده اکتفا کرد، هر چند آنها از محله قبلي شان به خانه جديد و محله ديگري رفته بودند. پدرم حتي وقتي شناسنامه المثناي او را ديد دليلش را جويا شد ولي او گفت: شناسنامه اش را موقع سربازي گم کرده و از همان زمان يک شناسنامه المثني تهيه کرده. او در حقيقت نخستين دروغش را به ما گفت. پدرم وضع مالي خوبي دارد. من و خواهرم دو فرزند خانواده هستيم و شوهرم مي دانست با وجود بيماري پدرم ممکن است دير يا زود ديگر در ميان ما نباشد و آن وقت مي تواند صاحب ثروتي ميلياردي شود. بي خبر از اينکه بالاخره ماه زير ابر نمي ماند و يک روز دستش رو مي شود.»

* خانواده اش را نمي بخشم
قاضي سکوت کرده و فقط حرف هاي زن جوان را گوش مي کند. مرد جوان هم سرش را پايين انداخته و گاهي نيم نگاهي به همسرش مي اندازد. زن ديگر نمي تواند تحمل کند و بالاخره اشک از چشمانش سرريز مي شود؛ «از هيچ کدامشان نمي گذرم. نه از خودش که زندگي من را تباه کرد، نه از خانواده و نه از فاميلش که همه چيز را مي دانستند ولي چيزي نگفتند. آنها همگي متقلبند. پدرشوهرم را خيلي دوست داشتم اما حلالش نمي کنم. فکر نمي کردم او که مدام از علاقه اش به عروسش حرف مي زد و من را دخترش خطاب مي کرد اين طور از پشت خنجر بزند. آقاي قاضي! او و خانواده اش کاملاً حساب شده سراغ ما آمده بودند».

* من زن اول شوهرت هستم
آن روز بدترين روز عمرش بود و اين جمله «من زن اول شوهرت هستم» تلخ ترين جمله اي بود که آرزو مي کرد اي کاش گوش هايش کر بود و هيچ وقت آن را نمي شنيد. زن جوان از روزي مي گويد که دست شوهرش براي او رو شد؛ «يک ماه قبل بود که ميهمان سرزده اي برايم آمد. او زن جواني بود که همسن خودم بود. قبلاً او را نديده بودم. همراه يکي از اقوام دور شوهرم به خانه ما آمد و گفت مي خواهد چشم مرا را باز کند. او گفت: من همسر اول شوهرت هستم و يک سال قبل از هم جدا شده ايم. يادم نمي آيد چه حرف هايي بين من و او رد و بدل شد. مات و مبهوت مانده بودم. شخصي که همراه او آمده بود گفت مي خواسته زودتر از اينها بيايد و مانع ازدواج ما شود اما خانواده شوهرم با اصرار از او خواسته بودند اين موضوع را بر ملا نکند. حالا مي خواهم از اين مرد جدا شوم.

* حرفي براي گفتن داري؟
قاضي بعد از شنيدن حرف هاي زن جوان رو به شوهرش مي کند و مي پرسد: «اگر حرفي براي گفتن داري بگو». مرد سرش را پايين مي اندازد و مي گويد: «زندگي من و همسر قبلي ام چند ماه بيشتر طول نکشيد. مشکلي در زندگي ام پيش آمد که هيچ چاره اي جز طلاق نداشتيم اما مي دانستم که اگر حرفي از اين موضوع به ايشان بزنم خانواده اش راضي به ازدواج من با او نمي شوند. من ديوانه وار همسر دومم را دوست داشته و دارم. من مهندس هستم و وضع مالي بدي ندارم. مي توانم گليم خودم را از آب بيرون بکشم و برخلاف آنچه همسرم فکر مي کند حتي يک لحظه هم به پولدار بودن پدرش فکر نکرده ام.خودش هم شاهد است که هيچ چيز برايش کم نگذاشته ام و زندگي خوبي هم داشتيم. من عاشقانه دوستش دارم و از او خواهش مي کنم به من فرصت جبران بدهد. خانواده ام مقصر نيستند. من از آنها خواهش کردم حرفي از ازدواج اول من نزنند. البته اي کاش آنها به حرف من گوش نکرده بودند و از همان ابتدا اصل موضوع را با همسرم و خانواده اش در ميان مي گذاشتند».

* همسرت را ببخش
«کاش همسرش را ببخشد». اين نخستين جمله اي است که حجت الاسلام علي اصغر روحاني کارشناس مذهبي بعد از شنيدن مشکل اين زوج بيان مي کند و مي گويد: «مرد جوان در حق همسرش جفاي بزرگي کرده که شايد براي زن به راحتي قابل بخشش نباشد و صدمات روحي بسياري را به او وارد کند اما از آنجا که زن و شوهر به يکديگر علاقه مند بودند و مشکل خاصي در زندگي مشترکشان نداشتند و از طرفي مرد هم به دليل علاقه وافر به خانم جوان و ترس از رد شدن، ازدواج قبلي و شکستش را پنهان کرده، خانم مي تواند او را ببخشد. البته موضوعي که گفته شد قطعاً هيچ توجيهي براي پنهان کردن ازدواج مرد نيست».

وي بخشش را به نوعي اصيل ترين فضيلت مي داند و معتقد است اگر به ماهيت بخشش دقيق شويم متوجه مي شويم که عفو و بخشش از عدالت برتر است چرا که عدالت در جست و جوي تنبيه است ولي بخشش در جست و جوي آشتي است. ما نياز داريم هنر بخشش را تمرين کنيم. هيچ صدمه هيجاني نيست که قابل بخشش نباشد و با کمي کوشش مي توانيم رنجش ها را پشت سر گذاشته و با عزيزان و دوستانمان آشتي کنيم و صلح و آرامش را به زندگي خود برگردانيم».

* اين ازدواج باطل است
بسياري از بانوان و آقايان از حق و حقوق خود مطلع نيستند و شايد نمي دانند در شرايطي که برايشان مسجل شود فرد مقابل در خصوص ادعايي که قبل از ازدواج داشته و بعد از ازدواج يا حتي در دوران عقد برخلاف آن برايشان ثابت شده گرفتار تدليس شده اند قانون مجازاتي را برايشان در نظر گرفته. سعيد نوري کارشناس حقوقي به واژه «تدليس» اشاره مي کند و مي گويد: «نبود صداقت و فريب خوردن يکي از طرفين، حجمي از پرونده هاي دادگاه خانواده را به خود اختصاص مي دهد. تدليس عبارت است از کاري که زن يا مرد يا شخص ثالثي انجام داده و موجب فريب در امر ازدواج مي شود. اين موضوع طبق قانون جرم محسوب شده و فريب دهنده به مجازات مي رسد. قانون حق را به اين خانم مي دهد و از آنجا که ادعاي اين مرد و پنهان کردن ازدواجش بعد از رابطه زناشويي شان بوده زن حق مطالبه همه مهريه اش را دارد و علاوه بر آن قانون در موارد اين چنيني دو راهکار را در مقابل فرد فريب خورده قرار مي دهد». وي مي گويد: «فرد فريب خورده مي تواند از طريق کيفري شکايت کند. در صورت اثبات، براي شخصي که فرد مقابل را فريب داده مجازات حبس تعيين مي شود يا مي تواند اقدام حقوقي کرده و تقاضاي حق فسخ کند. در مورد اين خانم جوان بايد گفت که مرد به هيچ عنوان نمي تواند مانع جدايي شود و حق طلاق در اين فقره معني پيدا نمي کند. پنهان کردن ازدواج رسمي گزينه اي است که به راحتي و با استعلام از اداره ثبت احوال مسجل مي شود و طبق قانون، عقد نکاح باطل مي شود. فسخ ازدواج تشريفات خاص طلاق را ندارد و فرد فريب خورده مي تواند با طي کردن مراحل کوتاهي نکاح را فسخ کند».