به گزارش پارس به نقل از ایسنا کافی، از تخریب‌چیان دوران جنگ‌تحمیلی و از غواصان حاضر در عملیات کربلای 4 می‌گوید: پیش از آنکه بخواهم به بیان خاطره بپردازم از شما می‌پرسم که چرا شهدا در این برهه از زمان سر درآورده‌اند؟ اکنون آمده‌اند که به ما چه بگویند؟ بدون شک آن‌ها آمده‌اند بگویند که ما رفتیم و حالا نوبت شماست که مبادا با حرف، قلم و قدم‌تان زحمت‌های ما را هدر بدهید.

من 14 ساله بودم که سال 1361 به جبهه رفتم و از رزمندگان تیپ 21 امام رضا (ع) شدم. آن زمان شعار سپاه و بسیج بر انعطاف‌پذیری بود؛ یعنی ما باید همه شرایط را بپذیریم و در کوه، دشت و دریا آمادگی رزم با دشمن را داشته باشیم. من می‌خواهم یک شب از تمرین غواصان برای عملیات کربلای را بگویم.

یادم می‌آید که سال 65 من از جمله رزمندگانی بودم که به عنوان غواص باید در عملیات کربلای 4 شرکت می‌کردم. ما از مهرماه تا دی‌ماه به مدت سه ماه آموزش‌های لازم را گذراندیم.آن زمان زمستان بود. نخستین مسئله‌ای که باید به آن توجه کنیم این است که لباس غواصی اگر خیس نباشد به تن غواص نمی‌رود. هنگامی که ما این لباس‌ها را به تن می‌کردیم بسیار دشوار بود چرا که خوزستان زمستان بسیار سردی دارد. یک شب من هنگامی که لباس غواصی‌ام را دست زدم از سرما انگشتم به لباس چسبید.

ما رزمندگان غواص برای اینکه دشمن به تحرکات ما شک نکند شب‌ها ساعت دو و نیم برای تمرین می‌رفتیم. آن زمان اوج سرما بود. رودخانه کارون 150 متر عرض داشت و سرعت آب نیز به 60 کیلومتر در ساعت می‌رسید. موانعی زیر رودخانه قرار داده بودند و سرعت آب باعث می‌شد که گردآب‌های بزرگی ایجاد شود. یادم می‌آید در این تمرین‌ها دو برادر یکی 14 و دیگری 17 ساله همراه ما بودند. فامیلی‌ آن‌ها محمدزاده بود. روزی به ما گفتند که باید به تمرین برویم. با قایق رفتیم. در حال برگشتن به آب بودیم که ناگهان ستون به هم ریخت و دو تن از غواصان در حین آموزش زیر آب رفتند و به شهادت رسیدند. یکی از این شهدا برادر کوچک بود. هنگامی که به مقر بازگشتیم برادر بزرگتر آمد و سراغ برادرش را گرفت و پرسید: داداشم کو؟ یکی از بچه‌ها گفت: شهید شد. آن زمان تنها عکس‌العمل برادر بزرگ این بود که گفت: خوش بحالش با اینکه از من کوچکتر بود در شهادت از من جلو زد.

اما خداوند مزد این برادر بزرگتر را هم سال 66 در منطقه ماووت داد و به شهادت رسید. موضوع دیگری که باید بگویم این بود که هنگامی که به آب می‌زدیم از مچ پا تا گردن احساس می‌کردیم دیگر چیزی وجود ندارد و انگار که بدن‌هایمان قطع شده است. صدای تق‌تق دندان بچه‌ها به خاطر شدت سرما به گوش می‌رسید. گاهی باید هفت کیلومتر مخالف جریان آب شنا می‌کردیم. ما سه ما این سختی‌ها را تحمل کردیم تا شب عملیات کربلای 4.

در شب عملیات ما در پاساژ خرمشهر مستقر بودیم و آخرین نماز مغرب و عشاء را می‌خواندیم. در قنوت دست و دل بچه‌ها تاب نیاورد. یادم می‌آید آن زمان اسماعیل قائمی یکی از همرزمان‌مان برای خداحافظی آمد. پس از آن یکی از بچه‌ها داد زد که فانوس‌ها را پایین بکشید تا هر کس که می‌خواهد برود. یکی دیگر از بچه‌ها گفت: مگر ما اهل کوفه هستیم که بخواهیم برویم، ما بودیم و دیدیم این آمادگی بچه‌ها را.

در شب عملیات 120 نفر در دو ستون به دل آب زدیم. در این بین فقط سه نفر سرشان از آب بیرون بود. یکی محمد رضایی از رزمندگان اطلاعات، دیگری من و سومین نفر هم محمدرضا رجب از بچه‌های سبزوار بود. قرار بود تا از جزایر ماهی بگذریم و هفت کیلومتر داخل خاک عراق بشویم. خوشبختانه «مدِ» آب به قدری شدید بود که تا نوک جزیره ماهی فین (کفش غواصی) نزدیم. تا آنجا هیچ خبری از دشمن نبود اما به محض اینکه به جزیره رسیدیم هواپیمای عراقی آمد و فیلر (نوعی منور که همچون پروژکتور به مدت طولانی محیط را روشن می‌کند) زد و در آن لحظه آب نقش آیینه را ایفا کرد.

ضدهوایی‌های چهارلول عراقی(سلاح مخصوص انهدام هواپیما) به کار افتادند. دشمن در راستای سطح آب رودخانه به وسیله همین جنگ‌افزار تیر تراش می‌زد. عراقی‌ها تیرهای رسام به سمت غواصان شلیک می‌کردند؛ یعنی غواص از لحظه‌ای که گلوله از دهانه تفنگ شلیک می‌شود تا پایان آن که به کسی اصابت می‌کرد را می‌دید. در آن شرایط به دلیل حجم بسیار زیاد آتش دشمن آب حالتی مانند قُل‌قُل سماور گرفت. باید بگویم دشمن با هر جنگ‌افزاری که می‌توانست از موقعیت‌های جزایر ام‌الرصاص، ماهی و بواریَن ما را هدف گرفته بود.

من که این صحنه ترسناک را دیدم،ترسیدم. از خدا خواستم که خدایا اگر می‌شود شهید نشوم. خدا خواسته من را اجابت کرد و در آن شرایط از آن دسته 120 نفره غواصان، 11 نفر توانستیم خودمان را کنار بکشیم. دو نفرمان در همان موقع شهید شدند. یک نفر در میان راه به شهادت رسید. هشت نفر ماندیم و هشت شبانه‌روز در آن منطقه در دل عراقی‌ها حضور داشتیم و بعد از آن در دو گروه به عقب بازگشتم. شهید رضایی همان شب اسیر شد. برگشت‌مان چهار روز طول کشید.