به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران "علی حیدری" معاون عتبات عالیات مرکز حج و پزشکی هلال احمر در سال 1347 که در شهر ورامین به دنیا آمد، وی فارغ التحصیل از دانشگاه علوم پزشکی تهران با رتبه 44  است.

سین: آقای حیدری در خانواده چند فرزند هستید؟

جیم: 4 برادر در خانواده هستیم و من پسر دوم به شمار می آیم.

سین: آیا از کودکی به شغل پزشکی علاقمند بودید که در این رشته تحصیل کردید؟

بله، من از کودکی عاشق شغل پزشکی بودم و به خاطر اینکه به درس خواندن علاقمند بودم، توانستم در سن 5 سالگی در دبستانی که دایی‌ام مدیر آن بود وارد و در کلاس اول به تحصیل بپردازم و بدین ترتیب در سن 14 سالگی در کلاس اول دبیرستان مشغول تحصیل بودم.

با توجه به اینکه جنگ تحمیلی دوران تحصیل شما مقارن با دوران جنگ بود آیا دوست داشتید به جبهه بروید؟ بله، اتفاقا در 14 سالگی به ترفندی، سن و سال را در کپی شناسنامه افزایش می‌دادیم با سن 17 سالگی توانستم به جبهه وارد شوم.


سین: آیا پدر و مادرتان با جبهه رفتن شما راضی بودند؟

جیم: خیر، اما من به آن‌ها قول داده بودم که فقط در ایام تابستان به جبهه می‌روم و با شروع فصل مدرسه به خانه بازمی‌گردم.

سین: در کدام عملیات وارد جنگ با رژیم بعثی عراق شدید؟

سال 61 در عملیات رمضان وارد جنگ با رژیم عراقی شدیم و در واقع این عملیات با ماه رمضان مصادف شده بود، گروهی که بعد از عملیات بیت المقدس وارد خاک عراق شد.

سین: عملیات بیت المقدس چطور پیش رفت؟

جیم: جزئیات این عملیات را عراقی‌ها از طرف جاسوس ها می‌دانستند و به محض ورودمان به خاک عراق گروه را به رگبار بستند و در واقع عملیاتی که باید از 8 کیلومتر بعد از مرز شروع می‌شد از ابتدای ورود ما به کشور دشمن آغاز شد و 80 تانک را منهدم کردیم سپس به خاک عراق پیش روی کردیم اما لشکر امام حسین که در جناح راست گروه ما بود به میدان مین برخورد کرد و این موجب شد صبح روز بعد توسط سربازهای عراقی محاصره شویم.

سین: برای حل این مشکل لشکر ایران چه فکری کرد؟

جیم: 30تا 40 نفر از 5 تا 11صبح به سرگرم کردن عراقی‌‌‌ها پرداخت و من نیز به صورت داوطلبانه در این گروه‌ ماندم، البته تجهیزات آر پی‌ جی بسیار کم بود ولی باعث شد تا لشکر دشمن تصور کنند که تعداد ما زیاد است و هر نیم ساعت یک بار با تانک به سمت ما می آمدند اما در نهایت با تمام شدن سلاح، رژیم بعثی عراق برای اسارت گرفتن گروه‌مان به ناحیه دست و پا شلیک می‌کرد، که من از ناحیه یک دست و دو پا مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و در آخر یک گلوله به سرم برخورد کرد و من بعد از دو ماه بیهوشی در بهداری عراقی ها به هوش آمدم.

سین: چند سال در اسارت به سر بردید؟

جیم: من 8 سال در اسارت عراقی‌ها بودم و در شهریور سال 1369 به کشور ایران برگشتم.

سین: بعد از این دوران به چه فعالیتی مشغول شدید؟

جیم: از سال 69 تا 70 به تحصیل در دوره‌های دوم تا چهارم دبیرستان پرداختم و در دو مرحله کنکور قبول شدم و 7 سال در رشته علوم پزشکی به تحصیل پرداختم.

سین: بعداز فارغ‌التحصیلی به شغل پزشکی مشغول شدید؟

جیم: بله، در دانشگاه علوم پزشکی مشغول به کار شدم و بعد از آن در هلال‌احمر به فعالیت پرداختم.

سین: کمی از مأموریت‌های کاری در هلال‌احمر برایمان بگویید

جیم: در سال 72 به مأموریت همراه خانواده در شهر مدینه رفتم، در سال 84 مسئولیت عتبات عالیات به من سپرده شد و 10 تا 11 سال است که در این عرصه فعالیت می‌کنم البته همسرم هم فارغ‌التحصیل دانشگاه علوم پزشکی است و در کنار هم به خدمت‌گذاری پرداخته‌ایم.

سین: چند فرزند دارید؟

جیم: 2 دختر به نام‌های فاطمه و زهرا 

سین: چند ساله هستند؟ 

جیم: دختر بزرگم فاطمه خانم سوم دبیرستان در دبیرستان استعدادهای درخشان مشغول تحصیل است و دختر دوم، زهرا، کلاس چهارم دبستان است.

سین: آیا از خانواده به دلیل شغل‌تان دور می‌شوید؟

جیم: بله گاهی به صورت موردی، 2 و 3 ماه یکبار اتفاق می‌افتد که چند روزه به مأموریت می‌روم.

سین: آیا به شغل‌تان علاقه دارید؟

جیم: بله، بسیار زیاد، چرا که در خدمت زائران امام حسین و اصحاب او هستم.

سین: بهترین خاطره کاریتان چیست؟

یک سال در شب تاسوعا، 2 کامیون حاوی مواد دارویی را به کربلا بردیم و از آقا امام حسین طلب کردم که ایستگاه بازرسی اجازه ورود را به داخل کربلا بدهند و این یک معجزه بود که توانستیم در شبی که حتی پرنده‌ای نمی‌تواند از ایست‌های بازرسی عبور کند به شهر کربلا رسیدیم.

سین: بدترین خاطره کاریتان چیست؟

جیم: روز عرفه سال 84 با انفجاری که در بین‌الحرمین رخ داد 50 نفر ایرانی شهید شدند و صحنه‌ی عجیب و بسیار دردناکی بود که یک طفل 5 ماهه در آغوش مادرش جان باخته بود و این برای من نمادی از صحنه شهادت حضرت علی‌اصغر در کربلا بود.

سین: آیا تا به حال خواسته‌اید شغل‌تان را عوض کنید؟ 

بله در سال 90 این شغل باعث خستگی‌ام شده بود و از طرفی فکر گرفتن تخصص در رشته تحصیلی‌ام را داشتم که در دو راهی انتخاب رها کردن شغلم یا ادامه دادن به این راه بودم که یکی از فرزندان شهید به دیدارم آمد و گفت: که خوابی دیده‌ام مبنی بر این که من و شما و امام حسین در جایی هستیم و امام حسین از دو دلی شما ناراحت است و در همین حین حضرت ابوالفضل آمد و بر شانه‌ی شما دست گذاشت و بعد از خواب بیدار شدم، من این را به ادامه‌ی راه در شغلم تعبیر کردم و حدود 12 سال است که خدمت‌گذار زائرین هستم.

سین: از چه کسانی در زندگی تشکر می‌کنید؟

جیم: از همسرم که شرایط زندگیمان را هموار کرده است و به فرزندانمان رسیدگی می‌کند کمال تشکر را دارم چرا که بدون ایشان و کمک‌هایشان در راه زندگی و شغلم موفق نمی‌شدم.