http: bit.ly/1GDZWM5

بخشی از خاطرات «محمد باقری» دوست «طیب حاج رضائی» بار فروش میدان شوش در تهران که در جریان قیام 15 خرداد دستگیر و اعدام شد.
...
توی دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت:

حرف های شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی گری، با بچه های حضرت زهرا در نمیفتیم، من این سید (خمینی) را نمی شناسم؛ اما با اون در نمی افتم. 

عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و برادران کاردی و شمشادی و بقیه ده تا پانزده سال زندون دادن. بعد از اعلام حکم، ما رو به بندهامون منتقل کردن. نصف شب، مأمور شهربانی اومد و زد به در زندون و گفت:

محمد باقری، حاج علی نوری، اعلی حضرت با یه درجه تخفیف عفو ملوکانه داده شده.

اینها رو گفتن که طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی من رو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یه سلول دیگه زندونی بود. بلند گفت:

این حرفها رو برای ننت بزن یه بار گفتم باز هم میگم؛ من با بچه حضرت زهرا(س) در نمی افتم. 

فردا شب صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشون برای اعدام. وقتی می رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت:

محمد آقا اگه یه روز خمینی رو دیدی سلام من رو بهش برسون و بگو خیلی ها شما رو دیدن و خریدن؛ ما شما رو ندیده خریدیم. نیم ساعت بعد صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارون شون کردن. طیب رسم مردونگی رو بجا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوزم حیرون کار طیبم