پايگاه خبري تحليلي «پارس»- پروانه رضازاده - حسِ گمشده ها را دارد. حس سرگردان هاي تنها را. حس آدم هاي شهر روياييِ پينوکيو را که بعد از يک عالمه سرخوشي، در يک لحظه، اطرافشان از تمام سرگرمي ها خالي مي شد و در حالي که هنوز تکه اي از کيک شهر رويايي در دستشان بود، مبهوت به دنياي بي رنگ و ساکت و غمبار اطرافشان خيره مي ماندند. آن تکه کيک، ديگر در آن بيابان سوزان، خوردن نداشت. دنياي آدمي که شکست عاطفي خورده عوض شده و ديگر هيچ چيز مثل قبل نمي شود. خودش هم عوض شده: اگر تا ديروز لب به سيگار نمي زد، حالا پاکت پشت پاکت دود مي کند. اگر شاد و خلاق بود، حالا خودش را در خانه حبس کرده و ترانه هاي غمگين گوش مي دهد و اگر يک آدمِ سرزنده بود که حرف زدن و خنديدن و پوشيدنش، متفاوت و جذاب بود، يک دفعه عبوس و منطقي مي شود. براي اين آقا يا خانم فرضي، فقط يک اتفاق افتاده؛ او «نه» شنيده و «رها» شده است.

«شکست عاطفي» يکي از دردآورترين اتفاقاتي است که ممکن است براي هر کسي پيش بيايد. فرقي نمي کند که يک «نه!» جانانه بعد از چندين سال صبر و تلاش بشنود يا يک «نه!» ملايم و محترمانه به هر حال «نه» شنيدن براي با هم بودن و با هم ماندن، تلخ است. گاهي پاي «نه» گفتن درميان نيست، فقط آدم مي‌داند که طرف مقابل نمي‌خواهدش. فرقي نداردآدم وقتي از گيج و ويجي انکار شکست و خشمگين شدن از طرف مقابل عبور کرد، عميق  ترين فکري که آرام آرام به  ذهنش مي  آيد، اين است: «چرا اين طوري شد؟». اين جمله عميق دو کلمه  اي تا پيدا نشدن جواب، دست از سر هيچ  کس برنمي  دارد. بعد از اين که هي به خودمان سرکوفت زديم به اين مي  رسيم که «مگر من چه چيزي کم داشتم؟». در واقع متهم اصلي و پنهان شکست عاطفي، کسي است که شکست  خورده، نه کسي که نه گفته است. به  هم مي  ريزيم؛ بدجوري به  هم مي  ريزيم. آدم خوب  ها، آن ها که زندگي ساده  تري داشته  اند، کمتر حق  خوري کرده  اند و صادق بودند بيشتر به  هم مي  ريزند؛ حس مي  کنند که سهمشان از زندگي بهشان داده نشده است و خب همين روند است که اگر کنترل و مديريت نشود، مي تواند به افسردگي هاي مزمن، بدبيني هاي عميق، تصميم هاي نادرست و خلاصه تباهيِ آينده ختم شود. امروز مي خواهيم بررسي کنيم چطور مي شود با شکست عاطفي کنار بياييم؟ چطور مي شود خاطره تلخ يک شکست را پشت سر بگذاريم و به زندگي، با همه زيبايي هايش برگرديم؟! با ما همراه باشيد.

بپا مرده متحرک نشي!
راهکارهاي گذر از بحران‌هاي عاطفي از زبان دکتر سردارآبادي: وقتي يک احساس عاطفي با شکست مواجه مي شود، حس خلاء، بدبيني، افسردگي و نااميدي بر وجود شخص سايه مي اندازد. درنگاه شخصِ شکست خورده، همه چيز تيره و تار و بي فايده جلوه مي کند و بدترين اتفاق ممکن، شنيدن نصيحت و سرزنش و استدلال هاي منطقي از سوي اطرافيان است چرا که شخص، مدام درگير سيکل معيوب ذهنيِ خودش است. مجموعه اي تمام نشدني از سوالات و چراهاي بي جواب. چرا به هم نرسيديم؟ چرا رها شدم؟ چرا نشد؟ کجا اشتباه کردم؟ کجا کم گذاشتم؟ چرا برايش کافي نبودم؟ ديگر چه کار بايد مي کردم؟ در اين ميان، شايد تنها و مهم ترين و تاثيرگذارترين راهِ ممکن، اين باشد که فرد به خودش بيايد و از درون تکان بخورد و تصميم به تغيير بگيرد و شايد اولين گام فرآيند تغيير، شناختِ دقيق خود و ضعف هاي ارتباطاتِ بين فردي باشد. دکتر مهدي سردارآبادي، روانشناس باليني از ظرافت هاي ارتباطات عاطفي و راه هاي عملي و کاربردي کنار آمدن با چالش ها و بحران هاي عاطفي مي گويد.

دلبستگي يا وابستگي
ارتباط عاطفي بين انسان ها، معمولا به دو شکل بروز پيدا مي کند: دلبستگي و وابستگي. دلبستگي، شکلِ سالمِ يک ارتباطِ عاطفي و وابستگي، شکل ناسالم آن است. دلبستگي يک مکانيسم طبيعي، سالم و ضروري براي بقاست، اما وابستگي، يک مکانيسم غيرطبيعي، مَرَضي، ناسالم و مُضر است. دلبستگي، زمينه ساز حس امنيت، آرامش، آزادي و از همه مهم تر، حس تعلق است. در حالي که وابستگي، زمينه ساز احساس عدم امنيت و آشفتگي، محدوديت و متاسفانه، احساس تملک است.

قالب هاي ذهني، زمينه ساز دلبستگي و وابستگي
طرح واره، قالب ذهني يا در واقع لنز و عينکي که ما براي نگاه به دنياي پيرامون و ارتباطاتمان به چشم مي زنيم، در کودکي و در محيط خانه و خانواده شکل مي گيرد که تاثير عميق و مستقيم بر ارتباطات عاطفي ما در بزرگسالي دارد. کودکاني که در خانواده هاي سرد، بي اعتنا، تندخو و پرخاشگر پرورش پيدا مي کنند، افرادي بي اعتماد و بدبين هستند با طرح واره رهاشدگي و نقص و ناکافي بودن و آن ها که در خانواده هاي سختگيري که براي دوست داشتن فرزندانشان پيش شرط مي گذارند، رشد کرده اند، افرادي هستند با طرح واره اطاعت و ايثار که در رابطه، از همه چيزشان مي گذرند و البته هر دو طيف به شدت مستعد وابستگي و در نتيجه عدم پايداري در ارتباط و شکست عاطفي هستند.

اگر وابسته بوديم و شکست خورديم...!
حال اگر به واسطه دلايل دروني يا بيروني، طعم تلخ ناکامي و شکست را چشيديد و مجبور به دست و پنجه نرم کردن با کابوس خلاء و تنهايي شديد:

* مدام در پي تخريب طرف مقابل برنياييد، چرا که نيمه پنهانِ تنفر، عشق و علاقه است؛ وقتي نسبت به يک نفر ابراز تنفر مي کنيم، به اين معني است که هنوز به او توجه داريم. طرف مقابل، خوب يا بد، تمام شده است. لطفا اينقدر وقت و انرژي براي تحليل جزئيات رفتار و زواياي شخصيت کسي که از زندگيتان رفته، نگذاريد.

* از گفت وگوهاي تکراري و بي حاصل دروني بپرهيزيد. سرزنش و محاکمه خودمان، هيچ فايده اي ندارد، چرا که استدلالِ بر پايه احساس است و به هيچ جايي نمي رسد.

* به سير بروز احساسات منفي، نظم بدهيد. به اين معني که به خودتان، فرصت سوگواري و اشک ريختن بدهيد، اما در زمان مشخص و مدت معيني از هر روز. در واقع به جاي اين که اجازه بدهيد احساسات منفي، به سراغتان بيايند، شما به سراغ احساسات برويد و مديريت و کنترلشان کنيد.

* به هيچ وجه منتظر نمانيد حالتان خوب شود و بعد به سراغ کارهاي معمول و روزمره مثل کار و درس برويد. بلکه تمام سعي تان را بکنيد که در اولين فرصت، فعاليت هاي هميشگي را از سر بگيريد. يادمان باشد تغيير در افکار، مستلزم تغيير در رفتار است.

مرده متحرک نشويم!
شايد يکي از مهم ترين راه هاي در امان ماندن از آسيب هاي يک چنين اتفاق عميقي، تحليلِ منطقيِ قضايا و رسيدن به يک بينش و بصيرت واقعي نسبت به ماجراست. يعني سعي کنيم براي چراها و سوال هايمان، يک پاسخ منطقي پيدا کنيم تا بتوانيم کنار بياييم. در غير اين صورت، فکر و خيال ها و احساسات منفي انرژي رواني ما را به صفر مي رسانند و ته کشيدن انرژي رواني يعني نابود شدن انگيزه ادامه زندگي، بدبيني به موقعيت‌هاي جديد ازدواج از بين رفتن نشاط و شادي و اميد و در يک کلام، تبديل شدن به مرده متحرک!

تو نمي‌فهمي من دارم چه زجري مي‌کشم!

گپ وگفتي با آن‌ها که تجربه تلخ شکست عاطفي را از سر گذرانده‌اند: شکستِ عاطفي، يکي از عميق ترين بحران هايي است که   ممکن است هر کسي تجربه اش کند و معمولا هم، همه مان فکر مي کنيم قضيه عشق ما، سوزناک  ترين و پرماجراترين قضيه عاشقانه دنياست و معتقديم «هيچ کس نمي فهمه من دارم چه زجري مي کشم!». ولي اگر درست همان لحظاتي که از دردِ «نه!» شنيدن و «تنها» ماندن، داريم به خودمان مي پيچيم، کمي به دور و برمان دقت کنيم، متوجه مي شويم تنها نيستيم. دنيا پر است از «نه» هايي که ديگران شنيده اند و حتي «نه»هايي که خودمان گفته ايم.

تمام دنياي من بود
«يادش مثل تله موش، هر جا مي رم منو گير ميندازه. خسته ام از پشت سر گذاشتنِ يک مسيرِ سختِ چند ساله و نرسيدن. مسيري که با هم، تا نزديکيِ قله، پشت سر گذاشتيمش ولي اون، از ترسِ عقب افتادن، ايستاد و حرف از نرسيدن زد و همه راهِ اومده رو در کمتر از آني برگشت. بايد تلاش کنم با داشته هام زندگي کنم و به نداشته هام فکر نکنم؛ ولي چنين کاري، در حالي که يک دفعه تموم دنيامو از دست دادم خيلي سخته. اون، تمام دنياي من بود!». اين ها حرف هاي نيلوفر، دخترِ ۲۸ ساله اي است که نامزدش چندي قبل و پس از سه سال، به دليل مخالفت خانواده ها و برخلاف قرارهاي سه ساله، تنهايش گذاشته و رفته. نيلوفر خيلي غمگين است.

هنوز نتوانستم درسم را تمام کنم
امير هم مي گويد: «دو سال پيش به دختري که همسايه مان بود و يک نسبتِ دورِ فاميلي با هم داشتيم، به شدت علاقه مند شدم. هر دو دانشجو بوديم و به لحاظ طبقه اجتماعي، هم کفو به حساب مي آمديم. خانواده من با شنيدنِ ماجراي ارتباطِ عاطفي ما، بسيار خوشحال شدند و از ازدواجمان استقبال کردند، اما خانواده او به شدت مخالفند و اين مخالفت تا جايي پيش رفت که ارتباط خانوادگي مان قطع شد و او هم بعد از اين که تلاش هايش براي راضي کردن خانواده به جايي نرسيد، ديگر جواب خواهش ها و اصرارهاي مرا نداد. بعد از اين اتفاق، آنقدر ذهنم درگير است که مدام با خودم حرف مي زنم، دچار سردردهاي شديد مي شوم و متاسفانه دو ترم از دوره کارشناسي ام را مشروط شدم و هنوز هم نتوانستم درسم را تمام کنم!»

تنها اميدم عدالت خداست
حرف هاي شيوا هم خواندني است: «کاش به قول سهراب که مي گفت: «خوب بود اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا بود»، مي شد ته دل آدم ها رو ديد. اون وقت شايد مي شد هر وعده و وعيدي رو باور نکرد. آدم وقتي خودش صادق و روراسته، انتظار شنيدن دروغ نداره. همين هم هست که زودتر و عميق تر از بقيه باور مي کنه و بيشتر آسيب مي بينه. نزديک به دو سال از بهترين سال هاي زندگي ام رو فداي يه مشت دروغ و وعده هاي خيالي کردم؛ صبوري کردم، بخشيدم، کنار اومدم اما هيچکدوم از اونهمه قول و قرار، واقعي نبود. وعده هايي که جز من، همه مي دونستند که هيچوقت قرار نبود عملي بشن. اين روزها تنها اميدم عدالت خداست؛ چه براي خودم و چه براي او.»

به روزگاران، مهري نشسته در دل، بيرون نمي‌توان کرد، الا به روزگاران!
بعضي آدم  ها عاشقي را به رسميت مي  شناسند و بعضي نه. کساني که عاشقي را به رسميت مي  شناسند، الزاما صاحبان خوشبخت عشق يا قربانيان خشمگين آن نيستند؛ اما مي  دانند که قصه  هاي تلخ و شيرين زيادي، هر روز و هر روز به هواي عشق مسير عوض مي  کنند. مي  دانند که عشق بادي است که شايد به بادبان هرکس گير کند، سفرش را مي  برد به مقصد ديگري. و براي آدمي که در مسير عاشقي، از همه چيزش گذشته، «نه» شنيدن و «رها» شدن و «تنها» ماندن، بدترين اتفاقِ ممکن است. روان شناسان براي کنار آمدن و پذيرفتنِ اين بحران، پيشنهادهايي دارند:

پناهگاه رواني ممنوع!
تعارف که نداريم. خيلي  ها اولين سيگارشان را بعد از شنيدن يک «نه» کشيده  اند يا به رابطه هاي بي معني و بي سرانجامِ متعدد رو آورده اند. لطفا به خاطر خودتان هم که شده، گريه  ها و افسردگي  هاي بعد از شکست را به گيجيِ بعد از سيگار و... و تنهايي وخلاء عميقِ بعد از رفتنِ طرفتان را به رابطه هاي الکي و زودگذرِ بعدي، ترجيح دهيد.

رسوايي قدغن!
لازم نيست همه هم  اتاقي  ها، همکار ها و همکلاسي  هايتان بفهمند که شما تنها شده ايد. اعتماد به  نفس  تان زياد است که هست. برون  گرا هستيد که هستيد. لطفا دست نگه داريد و هر جا نشستيد، از تجربه تلخ شکست عاطفي، بدجنسي و بي لياقتي طرفتان حرف نزنيد. يک سنگ صبور درست و حسابي و رازدار پيدا کنيد و خودتان را پيش او خالي کنيد.

مرور خاطرات، هرگز!
ورق زدنِ خاطرات گذشته و پيگيريِ حال و احوال طرف مقابل از دوستانِ مشترک، هيچ دردي از شما دوا نمي کند و زخم دلتان را تازه نگه مي دارد. سخت است ولي با کنار گذاشتن و دور ريختنِ نشانه هاي وابستگي، يک قدم بزرگ براي بهبودِ شرايط روحي تان برداريد.

حرف بزنيد!
آدميزاد بعد از شکست عشقي، از گير کردن کلمه و بغض توي گلويش دارد خفه مي  شود. مشاور و روانشناس را براي همين موقع  ها گذاشته  اند. به جاي اين که بگذاريد موقع افسردگي مزمن، ببندندتان به داروي ضدافسردگي و شوک الکتريکي، وقتي که داغتان تازه است، با يک متخصص حرف بزنيد.

خلق کنيد!
آن هايي که به ادبيات رمانتيک ايران علاقه دارند، مي  دانند شکست  هاي عشقي مي  تواند «عاشقانه» هاي محشري به  وجود بياورد. «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا»هاي شهريار و «ليلا دوباره قسمت ابن  سلام شد» هاي حسين منزوي، نمونه هاي درخشانِ خلق يک اثر هنري از دلِ يک چالشِ عاطفي است. خطاطي، نقاشي، نويسندگي، فيلمسازي، مجسمه سازي، آهنگ سازي و کلا همه استعدادها و ظرفيت هاي روحي، با يک تکانِ عاطفي، فعال تر و پر خروش تر مي شود. از تهديد، فرصت بسازيد و حالتان را با خلق يک اثر هنريِ ماندگار، خوب کنيد. ذهن بيکار، مستعد پرورش افکار منفي است.

فرصتي براي خودشناسي!
شکست عاطفي، آدم را تمام عيار با خودش و افکار و عواطفش رو به رو مي کند. به شکست به  عنوان يک فرصت خودشناسي نگاه کنيد. خيلي  ها بعد از شکست عشقي، آدم مثبت  تري مي شوند. آن ها به خودشان برگشته  اند و جدا از رويدادهاي عاشقانه، شروع کرده  اند به اصلاح خودشان و يادگيريِ مهارت هاي برقراري يک رابطه ماندگار.

به خودتان زمان بدهيد!
شما طيِ يک روند طولاني، آرام آرام به کسي علاقه مند شده ايد. طبيعي است که براي دل کندن و فراموش کردن هم نيازمندِ يک فرصتِ چند ماهه باشيد. پس عجله نکنيد و از اين که با هر بهانه کوچکي، ياد و خاطرات طرف، در ذهن تان زنده مي شود و اشک به چشم هايتان مي آورد، وحشت نکنيد. جريانِ زندگي، قوي تر از اين حرف هاست؛ اين دوره هم مي گذرد.

از بالا به قضيه نگاه کنيد!
کمي از خودتان و شرايطي که در آن هستيد، فاصله بگيريد. بالا و بالاتر برويد. حالا خودتان را از بچگي تا پيري و حتي دنياي پس از مرگ ببينيد و ببينيد که اين شکست چقدر توي مسير زندگي  ابدي تان نقش داشته است. شايد با يک نگاه عميق و وسيع، متوجه شويد ماجرا آنقدرها هم که فکر مي کنيد، بزرگ و مهم نيست. از اين فرصت براي ارتباط بهتر با خدا استفاده کنيد، از کجا معلوم او مثل هميشه خير بزرگي را براي ما رقم نزده باشد؟ به هر حال مدت ها بعد به اين روزهاي خودتان به چشم خاطره نگاه مي کنيد اما مواظب باشيد حين اين آزمون بزرگ دچار ناشکري و ناسپاسي نشويد.