مادر سر سجاده نشسته بود که عیسی وارد اتاق شد و روبه روی مادر که در حال تسبیح زدن بود نشست.روسری مادر را که گوشه سجاده بود برداشت و مثل چادر سرش کرد.مادر خنده اش گرفت و گفت :خدا نکشدت عیسی، دارم نماز می خونم سر نماز هم دست بردار نیستی؟

عیسی ادای پیرزن های لرزان را در آورد و گفت : مامان! یه چیزی ازت بخوام نه نمیگی ؟!
-چی؟ من که نمیدونم خواسته ت چیه؟
عیسی خیلی جدی گفت : خواهش میکنم قبول کن تا بهت بگم!
_باشه قبول ..چی؟
_من فکر میکنم شهید نشدنم فقط به خاطر شماست ..!
_به خاطر من؟برای چی؟
_بله ،وابستگی و دل نکندن شما از من ...دعاهای شما ،منو از شهادت دور می کنه..تورو خدا به حضرت زهرا قسم می دم از من بگذر...
بزار به آرزوم برسم...از من دل بکن مادر تا منم شهید بشم!
بغض امان مادر را برید و اشک از گونه هایش جاری شد در حالیکه عمیق به صورت پسرش نگاه می کرد،دست عیسی را گرفت و گفت:
ازت گذشتم پسرم..
با خنده به مادر گفت :مامان اگه من شهید بشم چی کار میکنی؟
مادر پاسخ داد :مثل تمام مادرای شهدا ،چی کار میخوای بکنم؟
عیسی با خوشحالی به شانه مادر زد و گفت :داری درست میشی ها!
و بعد ادامه داد :خداییش خیلی خوش تیپ شدم دیگه بوی شهادت گرفتم این دفعه که برم نوبت منه شهید بشم.مادر نگاهی به قد و قامت پسرش انداخت و در حالیکه جلوی باریدن اشک روی صورتش را می گرفت در دل گفت:بی انصاف دیگه بیشتر از این جگرمو نسوزون!

روز رفتن در سکوتی غمگینانه پوتین هایش را به پا کرد بعد از بوسیدن مادر چند قدمی از خانه دور نشده بود که دوباره به سمت مادر برگشت و خیلی آرام پرسید :مامان خیالم راحت باشه؟واقعا از من دل کندی؟
مادر با بغض فرو خورده جواب داد :برو پسرم بخشیدمت به حسین (ع) فاطمه (س)
او رفت و دل مادر همراه با آبی که پشت سر عیسی بر زمین ریخت بر زمین نشست و هزار پاره شد !

خاطره نقل شده از مادر شهید عیسی کره ای ؛
تاریخ تولد:1344/4/19
تاریخ شهادت:1365/10/4
محل شهادت :خرمشهر بر اثر اصابت ترکش کاتیوشا
مزار شهید: قطعه 53 ردیف 44 شماره 17
منبع: کتاب زمین.زمین.آسمان