پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- نادر سهرابی(علوم اجتماعی اسلامی ایرانی)- سالها پیش در جلسه­ای (به گمانم انجمن غزل) در پایان مراسم بزرگداشت فروغ فرخزاد، شاعر کهنه ­کاری (به گمانم عبدالله صمدیان) ناگهان خطاب به جمع، پرسید: دوست داشتید مادری مثل فروغ داشتید؟ حضار نگاهی به هم کردند و بعد، مخالفان فروغ با جدیت تکرار کردند: “نه” اما موافقان او چیزی نگفتند.

در همان جلسه و جلسات و نشست‌های دیگر، در بررسی کیفیت شعر فروغ، همواره این مطلب را شنیده ­ام که: “فروغ شاعری شلخته ­است”، یا امثال این گزاره­ها؛ که عموماً ناظر به تناقض‌های مشهود در آثار این شاعر هستند. چالش اصلی این گونه نقدها در این است که آیا شلخته بودن فروغ ارتباطی با خوب یا بد بودن شعر او دارد؟ یا این موضوع، که واقعاً در پس این شلخته ­گی هیچ چیز نیست و فروغ از سر ناتوانی دچار این وضعیت شده؟ یا نه، او شلخته است، چون باید باشد؟

از شعر های خود فروغ اینگونه بر می آید که او خود به این به­ هم‌ ریخته­ گی‌ها اذعان داشته و اصولاً تعریفی که از حیاتِ روزگار خود در شعر ارائه می‌دهد نیز متناسب با همین حالت است:

در سایه‌ای خود را رها کردم
در سایه ­ی بی اعتبار عشق
در سایه ­ی فرّار خوشبختی
در سایه ­ی ناپایداری‌ها

اعتراف به ناپایداری به انحاء مختلف در شعر فروغ به چشم می‌خورد. بین این ناپایداری‌ها و روشنفکریِ آن روز که خود را در سرکشی و یاغی­گری منعکس می‌کند ارتباطی هست. فروغ در وضعیتی قرار گرفته که از یک‌سو به جامعه و مناسبات طبیعی آن بی­ اعتماد و از نجات، ناامید است، از دیگرسو به دلیل همین بی ­اعتمادی خود را متعهد به هیچ اسلوب و قاعده­ای نمی‌داند. حالی پریشان و عصبانی، که اتفاقاً متناسب با روحیات حساس زنی چون اوست.

اولین و شاید بزرگترین تناقض مجموعه شعر مورد بحث ما؛ “تولدی دیگر” همین اسم مجموعه است. بار روانی مثبتی که این عنوان منعکس می‌کند به هیچ عنوان در شعرهای کتاب دیده نمی‌شود. به عکس، اکثر شعرها آکنده ­اند از سیاهی و ناامیدی، به همراه حسرت روزهایی که هرگز بازنمی‌گردند! تناقض در وجوه دیگر این کتاب نیز به چشم می‌خورد، مثلاً از قالب خاصی در آن استفاده نشده، غزل، مثنوی، سپید، نیمایی، نیمایِ فولکلور، تمام این قالب‌ها در یک کتاب جمعند. به هم‌ ریخته ­گی به حدی است که نمیتوان گفت “تولدی دیگر” حرف خاصی برای گفتن داشته، و اگر هم داشته آن حرف، حرف پریشانی بوده است، حرف آشفته ­گی و فریب. شاید به همین دلیل بحث درباره ­ی این کتاب مستلزم نگاه ­هایی متعدد به جنبه ­هایی متعدد است.

در بعضی موارد، شاعر خود را جدای از مردم و در وضعیتی به مراتب اسفناک‌تر از آنها فرض می‌کند،  طوری که انگار به جای تمام آن‌ها درد کشیده، شاید تعریف فروغ از شاعر هم همین باشد: کسی که به جای همه، متحمّل اکثر دردهای جامعه است. به این چند سطر از شعر “بر او ببخشایید” توجه کنید:

ای ساکنان سرزمین ساده­ی خوشبختی
ای همدمان پنجره­های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که محسور است
زیرا که ریشه ­های هستی بارآور شما
در خاک­های غربت او نقب میزند

در شعر “روی خاک” اما خود را در سطحی پایین و این‌گونه تعریف می­کند:

روی خاک ایستاده ­ام
تا ستاره­ ها ستایشم کنند
تا نسیم‌ها نوازشم کنند

و این همزاد ­پنداری مخاطب را برمی ­انگیزد تا ادامه ­ی مجموعه را به دنبال یک درد مشترک با شاعر بخواند.

نگاهی به شعر “دریافت” که به زعم من مانیفست این کتاب است کافیست تا به روح کلی حاکم بر این شعرها پی ببریم. دایره واژگانی این شعر مملو است از کلماتی چون: زهر، تهی، وحشت، تاریک و کلمات سیاهی از همین دست، که به طور کلی یک فضای کاملاً پوچ را با نشانه ­هایی که در این پوچی غرق شده ­اند ترسیم می‌کند. گاه او حتی در شعر های عاشقانه هم هستی را سیاه می‌بیند، نه در شعرهایی که عشق به چالش کشیده می‌شود، بلکه در آثاری که عشق فرجام یافته! در شعر “باد ما را با خود خواهد برد” می‌گوید:

گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می‌نگرم
من به نومیدی خود معتادم

 و این کمی عجیب می‌نماید، عجیب از این بابت که مگر چه اتفاقی رخ داده است که بدبینی و ناامیدی تا این حد باید پیش برود؟ در بررسی این سوال نگاهی به شرایط اجتماعی آن دوران می‌تواند راه گشا باشد. اما فعلاً می‌خواهیم در خودِ کتاب به دنبال جواب بگردیم. در «تولدی دیگر» شعرهایی وجود دارند که رفتار پست و خیانت­ وار مرد به وقت عشق یا هم­خوابگی در آنها موضوع و مضمون را تسخیر کرده است.

مثلاً:

می‌توان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت عشق را آلود

یا:

معشوق من
با آن تن برهنه ­ی بی­شرم
بر ساق‌های نیرومندش چون مرگ ایستاد

یا:

_عشق؟
_تنهاست و از پنجره­ای کوتاه
به بیابان­های بی ­مجنون می نگرد
به گذرگاهی با خاطره­ای مغشوش

این نگاه در شعرهای دیگر فروغ و در کتاب‌های دیگر نیز به چشم می‌خورد، اگرچه که حتی همین نگاه به معشوق نیز در شعرهایی تصدیق نمی‌شوند، اما نشانگر این مطلب است که این موضوع برای شاعر “تولدی دیگر” از اهمیت خاصی برخوردار بوده. تصور شعر او از مرد تصوری دوگانه است هیچ‌وقت اورا معشوق کامل نمی‌داند، گویی همیشه جایی برای خیانت او باقی گذاشته است، حدسی برای به بیراهه رفتن.

نکته­ قابل اشاره ­ی دیگر در این مجموعه، که انصافاً از نظر ادبی شعرهای قدرتمندی در آن وجود دارند، این دو واژه در شعر “آیه های زمینی” است: اولی “روشنفکری” در سطرهایی که خواهد آمد:

مرداب­ های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند

و دومی “ایمان”، آنجا که می‌گوید:

و هیچ‌کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب‌ها گریخته، ایمان است

توجه به این نکته ضروریست که فروغ فرخزاد خود در متن جامعه ­ی روشنفکری آن دوره و از سرآمدان آن بوده، تا آنجا که دکتر شفیعی کدکنی او را روشنفکرترین شاعر معاصر می‌نامد، اما او خود به بدترین شکل ممکن روشنفکری را مورد حمله قرار می‌دهد و در عوض چنین محترمانه و مقدس با ایمان برخورد می‌کند.

از این‌جا، به نظر میرسد فروغ، شکست را در تمام وجوه و شئون حیات خود لمس کرده که در شعرهایش بیشتر روی این وضعیت متمرکز شده است. تا آنجا که سیاهی غالب بر این کتاب، تا حدی هم بر شعرهای با نگاهِ مثبت و بعضاً فوق­العاده خوب او، چون “ای شب از رویای تو رنگین شده” سایه انداخته.