آقای شربیانی روزی علامه طباطبایی را به خانه خود (در تبریز) دعوت كرد و چند نفر را هم برای زیارت ایشان به منزل خود  فراخواند؛ از جمله بنده .

آن شب علامه به من فرمود: «من سی سال پیش، استخر شاگُلی(محلی با صفا و خرم در تبریز) را دیده‌ام.» سپس با ملاطفت و مزاح ادامه داد: اگر مزاحم خواب آقایان نباشم، می‌خواهم فردا بین‌الطلوعین به آنجا بروم. گفتم: صبح خدمتتان خواهم بود.

فردای آن شب، با اتومبیلم ایشان را به استخر شاگُلی می‌بردم كه دیدم ایشان در ماشین، قرآنی از جیبِ خود درآورده و گفت: من عهد دارم كه هر روز یك جزء از قرآن را بخوانم و الآن چهل سال است كه این كار را انجام می‌دهم. دیشب شما علما مزاحم شدید، نتوانستم بخوانم و اكنون قضا می‌كنم! هر ماه یك ختم قرآن تمام می‌شود و باز از ابتدای آن شروع می‌كنم و هر بار می‌بینم كه انگار اصلاً این قرآن، آن قرآن پیشین نیست! از بس مطالب تازه‌ای از آن می‌فهمم! از خدا می‌خواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم . نمی‌دانید من چه اندازه از قرآن لذت می‌برم و استفاده می‌كنم!