به گزارش پارس به نقل از فارس حکایت مهربانی امام حسین علیه السلام با «صافی» غلام و باغبان خود در سروده آیت‌الله لطف‌الله صافی گلپایگانی آمده است که در ادامه توجه خوانندگان گرامی را به آن جلب می‌کنیم:

 

شنیدستم سر و سالار ابرار

حسین بن علی سلطان احرار

 

یکی باغ وسیع دلگشا داشت

غلامی باغبان و با وفا داشت

 

که اسمش همچو رسمش بود «صافی»

غلام او هزاران بُشر حافی

 

غلام شاه بود و پادشه بود

فراتر شأن او از مهر و مه بود

 

سگی نیز اندر آنجا پاسبان بود

غلام، او را به احسان مهربان بود

 

یکی از روزها آن شاه خوبان

نمود آن باغ، رشک باغ رضوان

 

به پنهانی قدم در باغ بنهاد

نگاهش از قضا بر «صافی» افتاد

 

که مشغول غذا و صرف نان بود

مر آن بسته زبان را میزبان بود

 

چو خود یک لقمه‌ای می‌خورد زان نان

به سگ هم لقمه‌ای می‌کرد احسان

 

نبُد آگه که نور چشم زهرا (ع)

نموده باغ را فردوس اعلی

 

نباشد باغ، میعاد حضور است

تو گویی موسی عمران به طور است

 

به ناگه آن ولیّ حق تعالی

جمال حقّ نما کرد آشکارا

 

به «صافی» طلعت میمون نشان داد

ز بند هر غم و محنت امان داد

 

سلامش کرد و مهر و مرحمت کرد

به عبد خویش، بذل مکرمت کرد

 

غلام باغبان از جای برخاست

ز روی شرمساری معذرت خواست

 

که ای مولا نبودم آگه از حال

که گردیده مبارک بخت و اقبال

 

تو ای دریای عفو و جود و احسان

ببخشا بر غلامِ جان به فرمان

 

جوابش داد آن محبوب داور

که تو ما را ببخش ای نیک اختر

 

کمال حُسن اخلاق این چنین است

بزرگان را ره و برنامه این است

 

بپرسید آنگه از آن نیک رفتار

که با سگ از چه می‌کردی تو ایثار؟

 

بگفت: این سگ در اینجا پاسبان است

نگهبان حریم بوستان است

 

سگ از تو، باغ از تو، صافی از تو

جلال و مجد و جود وافی از تو

 

سگ است امّا سگ اهل تمیز است

به این نسبت به پیش من عزیز است

 

امام، آن آیت کبرای خلّاق

خداوند کمال و حُسن اخلاق

 

چو از صافی چنین رحم و وفا دید

جوانمردی و ایثار و صفا دید

 

چنان در وجد و اندر شوق افتاد

که از آن حال نیکو گریه سر داد

 

گرفتش زیر بال مهر و اکرام

به او لطف و عنایت کرد اتمام

 

نمود او را لوجه الله، آزاد

به او بخشید آن بستان آباد

 

که این پاداش آن رحم است و آن خوی

دلا تا می‌توانی باش دلجوی

 

به حیوانات احسان و ترحّم

سزاوار و نکو باشد ز مردم

 

به هر جنبنده و انسان و حیوان

ترحّم هست کار نیک مردان

 

ز عالم گر تو می‌خواهی تبسّم

ترحّم کن، ترحّم کن، ترحّم

 

تشکّر کرد صافی زان عنایت

از آن آقایی و جود و رعایت

 

بگفتا بنده این آستانم

غلام و جان نثار و باغبانم

 

مرا آزادگی در این غلامی است

به آن بس افتخار و نیکنامی است

 

نمودم وقف، این بُستان آباد

نثار شیعیان و دوستان باد

 

خورند از میوه این باغ، اصحاب

همه اخوان صدق و شیعه ناب

 

کنم تا زنده‌ام من رایگانی

در این بستان خرّم باغبانی

 

حسین ای بحر رحم و جود و انصاف

حسین ای معدن انعام و الطاف

 

الا ای اسوه ایمان و ایثار

الا ای دین حقّ را یاور و یار

 

به حقّ الحق که حقّ پاینده از توست

به عالم، شمس دین، تابنده از توست

 

ز تو، اسلام و ایمان برقرار است

حقیقت از قیامت آشکار است

 

سراپای تو مجد است و شرافت

شهامت در شهامت در شهامت

 

ابوالاحرار و مولای شهیدان

بیان ظاهر و تأویل قرآن

 

تو اسم اعظم پروردگاری

تو روح دین و عالم را مداری

 

سزد گر حق به تو با این مقامات

نماید فخر و اعلام مباهات

 

غلام صافی تو صافیان اند

پر از مهر تو از پیر و جوان‌اند

 

همه از مرد و زن اهل ولایند

محبّ و جان نثاران شمایند

 

به الطاف شما امّیدوارند

غلامان شما را بنده‌وارند

 

به این اسم و به این عنوان «صافی»

ز حق خواهند هر یک فیض وافی