نیلوفر خانم خوشگل دلش هوای خاله شادونه کرده بود ... به محض شنیدن خودم رو بهش رسوندم ...کلی باهم حرف زدیم اما چیزی که برام جالب بود این بود که انگار من نیازمند دیدار نیلوفر بودم ...با دیدنش کلی درس گرفتم .... روی تخت بیمارستان بود ولی با تمام وجود از چشمانش عشق و مهربونی سرریز بود همراه با یه دنیا شجاعت و امید برای ادامه .... البته که به واسطه نیلوفر خانم به باقی اتاق‌ها هم سرزدم اما همچنان چشم‌های نیلوفر تو ذهنم جا مونده .... الهی به حق این روزها همه بیماران مخصوصا بچه های عزیزمون لباس عافیت به تن کنند و دل خانواده هاشون دوباره شاد بشه ... اما اون چیزی که برای من از این دیدارها به یادگار میمونه صبر و امید و عشقه که انگار در رنج در دلمون زنده میشه و وقتی میاد معجزه هم کنارشه