ساعت این خدای شوم، وحشی و بی انتها

که با انگشت من را تهدید می کند و می گوید: به یاد آر

عقربک دقیقه شمار سه هزار و ششصد بار در ساعت

شتابان با صدای حشره وارش نجوا می کند: به یاد آر

آن زن که غرق در عرقی زهرآگین، در کنج صحنه فریاد می زند

دردهای پرتنش و هراس گونه اش را و کسی در بین فریادها باور نمی کند که او هیچ گاه آن افلیای میان مایه و شکست خورده از جدال هملت نبوده است.

و من همچون قمار بازی مست، که در آخرین دست حتی زمان را باخته است

آزمند و مستأصل، همچون تماشاگری که توان فریاد زدن ندارد که بگوید:

ای هرمس بی همتا، دستانت را به من بده زیرا که من تمام کناب های جهان را خوانده ام.

من تمام کتاب های جهان را خوانده ام.

استفان مالارمه