به گزارش پارس به نقل از ايرنا شهید سیدمحمد جهان آرا از فرماندهان تاثیرگذار دوران دفاع مقدس بود؛ فرمانده ای که به گفته همرزمان و نیروهای تحت امرش، در کنار فعالیت های گسترده نظامی، 

همواره به مساله خودسازی، جهاد با نفس و اعمالی که باعث تقرب هرچه بیشتر به خداوند بود، توجه داشت.

تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهی های سیاسی و اجتماعی از جمله ویژگی های شخصیتی جهان آرا بود.

وی از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود، در عین حال نفوذ کلام عجیبی داشت.

همرزمان و نیروهای تحت امر وی، به خوش خلقی، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه، قاطعیت و خستگی ناپذیری جهان آرا به عنوان خصوصیات بارز او اشاره دارند و می گویند، با وجود آنکه او فرماندهی سپاه خرمشهر را عهده دار بود، اما همواره خود را یک بسیجی می دانست.

جهان آرا فرماندهی قاطع بود که در عین حال رابطه عاطفی خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده و این مساله سبب شده بود آنها شیفته اخلاق و روحیات او شوند.

فداکاری و شهادت طلبی این فرمانده مخلص سپاه پاسداران در دوران جنگ تحمیلی تا جایی بود که این سید بزرگوار، جان خود را فدای جانان کرد در حالیکه آزادی خرمشهر زادگاه خود را ندید.

عادل خاطری از جانبازان بی ادعای 70 درصدی است که در خرمشهر متولد شده، او که تا آخرین لحظات سقوط خرمشهر در کنار سایر نیروهای مردمی و رزمندگان اسلام از شهر خود دفاع کرد، خاطرات فراوانی از این دوران و محمد جهان آرا دارد.

وی در نقل خاطره ای از جهان آرا به خبرنگار اجتماعی ایرنا می گوید: 

با شروع غیر رسمی جنگ تحمیلی در 20 شهریور سال 59، ابتدا سیدصالح موسوی و ایاد حلمی زاده که آن زمان در سپاه شادگان بودند، این شهر را به مقصد خرمشهر ترک کردند.

با وجود اینکه محمد جهان آرا که در آن زمان فرماندهی سپاه خرمشهر را عهده دار بود، تاکید داشت، شادگان خالی از نیرو نشود، اما نگرانی از وضعیت مرز به خاطر حمله بعثی ها، مانع از ماندن بچه های سپاه در شادگان شد. 

حسن سواریان، غلام آبکار و چند نفر از بچه ها به خرمشهر رفتند و من و فتح الله افشاری فرمانده سپاه شادگان در این شهر ماندیم اما افشاری هم روز بعد شادگان را ترک کرد و به من گفت: تو باید اینجا بمانی زیرا جهان آرا تاکید کرده همه به خرمشهر نرویم.

من هم به تاکید او، در شادگان ماندم. 

بهترین دوستانم که لحظه ای از هم جدا نمی شدیم و همواره در غم و شادی های یکدیگر شریک بودیم، سپاه شادگان را ترک کردند و از اینکه تنها ماندم، بسیار ناراحت بودم.

اما از آنجا که نمی خواستم از بقیه عقب بمانم، روز سوم شروع جنگ (تاریخ غیررسمی جنگ) به همراه تعدادی دیگر از بچه های سپاه به نیروهای ارتش که در حال آماده باش برای حضور در منطقه بودند، ملحق شدیم.

از آنجا که این نیروها آموزش نظامی ندیده و هیچ عملیات رزمی انجام نداده بودند، توانستم آنها را فقط به مدت یک شبانه روز در منطقه نگه دارم.

در روز دوم آنها را که خیلی خسته بودند به سپاه شادگان باز گرداندم اما دائم در عذاب بودم و با خود می گفتم، چرا اینجا مانده ام و کاری انجام نمی دهم.

از این رو دل را به دریا زده و تصمیم گرفتم خود را برای رفتن به خرمشهر آماده کنم تا به دیگر بچه ها ملحق شوم و به نبرد با دشمن بپردازم.

پنج روز از شروع جنگ گذشته بود که از شادگان حرکت کرده به سمت خرمشهر رفتم.

فتح الله که فرماندهی وقت سپاه شادگان بود، تاکید به ماندن من در این شهر کرده بود، او گفته بود اگر سپاه شادگان را ترک کنم، از سوی جهان آرا توبیخ خواهم شد.

با دلهره به خرمشهر رسیدم و مستقیم به مقر سپاه رفتم.

قبل از دیدن جهان آرا، فتح الله را دیدم، با دیدن من سر به سرم گذاشت و گفت: جهان آرا چنین و چنان می کند، چرا سرپیچی کرده ای؟

من که حرف های او را باور کرده بودم و نمی دانستم با من شوخی می کند، پس از دیدن جهان آرا انتظار داشتم وی با من برخورد تندی کند، اما او مرا در آغوش گرفت و خوش آمد گفت.

جهان آرا بدون اینکه به رویم آورد که چرا شادگان را ترک کرده ام، گفت که به بقیه برادران در مرز که در حال نبرد با دشمن بعثی هستند، ملحق شوم.

از اتاق جهان آرا که خارج شدم، فتح الله را دیدم، تصمیم گرفتم حالا من سر به سر او بگذارم، از این رو گفتم: وقتی جنگ تمام شود، باید به خاطر این تمرد از فرمان، خودم را به محمود زمانی که مسوول بازداشتگاه سپاه خرمشهر بود، معرفی کنم.

کمی با او شوخی کردم، سپس به سمت مرز حرکت کرده و به برادرانی که در حال نبرد با دشمن بعثی بودند، ملحق شدم.